محسن توحیدیان ▪️
دربارهی سمبات درکیورقیان و آبرنگهایش
▪️ در یکی از اپیزودهای فیلم رویاها از آخرین ساختههای کوروساوا، نقاشی آماتور که به تماشای گالری آثار ونگوگ رفته است، هنگامی که تابلوی «پل لانگلیوس» یا «رختشورها» را میبیند ناخواسته پا به درون تابلو میگذارد. با ورود او یا کمی پیشتر از آن، نقاشی جان میگیرد؛ کالسکه از روی پل میگذرد، آب حرکت میکند، سبزهها تکان میخورند و زنهای کنار رودخانه همانطور که رختها را میچلانند با هم اختلاط میکنند. نقاش از آنها سراغ ونگوگ را میگیرد و زنها خندهکنان به او میگویند مواظب باشد چون ونگوگ دیوانه است. نقاش به جهان پستامپرسیونیستی ونگوگ، به مزارع زرد با نمونِ کلشها و تپههای برشته از بارشِ تاشها قدم گذاشته است و در جستوجوی مردی با گوش بریده از تابلویی به تابلوی دیگر میرود.
این آرزویی است که به دل دارم و اگر زمانی میشد به جهان آثار هنری سفر کرد، بیگمان میخواستم تا به آبرنگهای «سمبات درکیورقیان» قدم بگذارم. به نقاشی «بازگشت رمه» و در غبار برخاسته از عبور کودکان و رمه به دشتهای فراخ، درههای کمعمق، کوچهها و روستاهای اطراف اصفهان بروم. چه خیالی است که بتوان با تکان سنگریزهی داستان به جهانی سفر کرد که استاد سمبات در زمان زندگیاش کشیده و گنجی مردمشناسانه از آبرنگ به یادگار گذاشته است. به دهات و روستاها رفته و در قلعهها، رودخانهها، مردم و عاداتشان نظر کرده است. آنجا که توانسته عکسی بگیرد، منظره را در عکس ثبت کرده تا بعد به نقاشی در بیاورد و آنجا که مجال نشستن داشته، در سایه نشسته است و آبرنگهایش را بر پوست در حال گذر زمان فشانده است. به شبی که آهسته در مدرسهی چهارباغ حضور دارد و زنی که چادر بازش مینیژوپ قرمز چیندارش را آشکار میکند و با چشمها و دهانی که تنها خطوطی تیره است بیننده را نظاره میکند. به لکههای کشیدهی روشنی که پاهای اوست و چادری که با رنگ زمینهی شب و خیابان یکی میشود. کالسکهای که مسافری موهوم را، برآمده از چند لکه رنگ ماسیده به سویی میبرد و اسب خسته که بدون نام و اثری در تاریخ، در سمبات و میلیونها چشم پس از او نظر میکند. سایههای دراز، آسمان ظالم با پرتو کاهل ماهتاب و پیرمردانی که لکهی تیرهی آبرنگی را به مثابهی عصا در دست گرفتهاند. به کبوترخانهای که کشیده است و همه آن کسانی که در پرتو سرنجی آتشی که قوری چایی را میجوشاند، به زیر شبی ایرانی سخن میگویند و سگ یا قاطری اندیشناک، شعلههای آتش را تماشا میکند. به میدان نقش جهانش که از هرگونه کادربندی ایدهآلیستی تهی است و گزارش دقیق عصری معمولی است. فوارههای آب، ماشینها، کالسکهها و گنبدهای مساجد و امامزادههایی که یک ارمنی کشیده است. به عصارخانه، جایی که شتر رنج میکشد و دو پرتو گردآلود، اعماق را روشن میکند. به چرخهای گاری که در رودخانهی دهکده میپوسد و به عروسی ارامنه در روستا که شعری ساده از رنگ و نور و سایه و سرناست. به زنان بر کنارهی جو که طفلی عور یا جامهای را میشویند و به درههای برفی، درههای تابستانی، تبریزیها، کاروان، پلها، نخلها و راههای آبادان، جلفا، شیراز، تهران و طبیعتهای بیجانی که سمبات درکیورقیان در ترکیب با آدمها کشیده است و طرفه آنکه در بیشتر تابلوهایش انسان حضوری معنادار دارد. شاید بتوانم از آن آدمها احوال زمانه را بپرسم و نشان وطنی را بگیرم که بر دو پای مجروح در دالان تاریک تاریخی پرآشوب ایستاده است. آبرنگهای لطیف و نازکانهی استاد سمبات، پارهای از تاریخ تصویری و رسم زیستن ایرانی است.

▪️ الی فور میگوید: «بیشتر اوقات، هنرمندان به بهانهی کار هنری میکوشند چیزهایی مردهتر از خود مرگ خلق کنند. باری اضافی روی دوش مرگ میگذارند که خودش ندارد، چون خودش هنوز دارای نوعی زندگی است.»
هنرمند در کار توازنی است که مرگ و زندگی را به هم متصل میکند. او در میانهی آن دو ایستاده است و همچنان که شانههایش زیر فشار دو قطب نامتساوی در هم میشکند، میخواهد تا چیزی را از میانهی این دو برکشد و در این سودا زمان و فرصت زیستنش را در میبازد. این خطری است که پل سزان دربارهی آن به سادگی گفته است: «با هر ضربهی قلممو زندگیام را به مخاطره میاندازم.» آنچه هنرور از کلمه، رنگ و صدا میسازد، شکلی از دست یازیدن به زندگی است برای به تعویق انداختن مرگ. ایستادن در برابر ذرههای بیقرار نور است که در قالب زمان به هستی اشیا رسوخ میکند و همهچیز را از ریخت و معنی میاندازد. در آبرنگهای سمبات که هرکدام وقایعنگاری رئالیستی لحظات عامه هم هست، شکلی از امپرسیونیسم موج میزند که میخواهد از لحظات زودگذر، آناتِ سادهی آدمیزادی، ابدیتی رازگونه بسازد. هنگامی که در عروسی ارمنیها، هرکس به تماشا آمده است و سایهی عصری روستایی بر کاهگلها افتاده است، پسرکی خُرد در میانهی خلعتبران ایستاده و فارغ از همهکس به بیننده نگاه میکند. لباسش به رنگ آبی روشن و شلوارش تیره و کوتاه است. گیوه به پا دارد و در دستش ساز کوبهای کوچکی است که به همراهی طبل و سرنای پشت سرش مینوازد. دو خط غلیظ به هم آمده چشمهای اوست و گودی چانهاش لبخندی منتظر است. پسرک، سایهای که در جهان تاریک کیهانی چون شبپرهای عمری یکشبه داشته است، با سایش لکههای رنگ به شیء یا هیئتی پیشنماسازیشده بدل شده است که میتواند در برابر زمان در گذر بایستد. نه به خاطر هیئتی که چون دیگران در سایه دارد بلکه به خاطر نگاهی که سنگینیاش بر پیشانی مخاطب به جا میماند. این به در بردن خردهآنات زندگی به شعبدهی هنر است. در عصارخانه، سه مرد را کشیده است که میخواهند اهرمی را پایین بیاورند. مردها از اهرم آویزان شدهاند و شتر گامزنان به سمتی خیز برداشته است که یکی از دو پرتو نور و اهرم در حال فرود آنجاست. غبار از پرتو نور بالا میرود، شتر عصاری گردونه را میچرخاند و مردان اهرم را پایین میآورند و حرکت، القای زندگی است. در عصارخانه، زمان در حال گذر نمیتواند به عناصر آبرنگی میزانسن سمبات تاثیر بگذارد. در تابلویی به نام «سفر»، کاروانی کوچک کشیده است با شترهایی که به قطار میروند تا در پیچ کوهپایه گم بشوند. از آن نقاشیهایی است که فکر میکنم سمبات از روی یکی از عکسهایش کشیده است. یکی از شتربانان بر کوهان آخرین شتر نشسته است و همانطور که زین شتر را با دستهایش گرفته، برگشته و به بیننده نظر میکند. نگاه محو آن کاملهمرد خمیده، نگاهِ در حرکت کسی است که با پاهای مهیب و قدرتمند شتر به جلو حرکت میکند اما نظارهاش به قهقراست؛ درست آنجا که ما اکنون ایستادهایم. ساربان به راست میرود و به چپ نظر میکند. به گذشتهای که اکنونِ ما و آیندهی مخدوش اوست. این از تناقضاتی است که نقاشیهای سادهی سمبات را به رفتار زندگی نزدیک میکند. سنگی بزرگ در سمت راست تصویر است به نشانهی ایستایی مکانی که ما در آنیم. چون سنگی که ته رودخانه به جا میماند تا عمرِ سایهوار بر آن بگذرد.

در تابلوی دیگری کوچهای را نشان داده است که از کنار قلعهای شکسته میگذرد. آسمان آبی است و لکههای آبرنگی ابر، خورشید را دور و ناپیدا کرده است. سه پرنده بر فراز قلعه بال میکشند و پایینتر سه سپیدار با سطوح سبز و روشن سرک میکشند. مردی افسار شتر در دست میخواهد به کوچه قدم بگذارد و زنی خمیده در چادر و پیچه با زنبیل کوچکی در دست از کنار قلعه میگذرد. رنگ کاهگل خانهها، ترکهای عمیق دیوارهای قلعه و دهانهایی که قلعه به کاهلی باز کرده است، تیر چوبی چراغ برق، وسواس او در نشاندادن جزئیات لباسهای کهنه و ساده که در کار با آبرنگ بسیار دشوار است و اهمیتی که به نشاندادن خاکروبهی کنار قلعه داده است ممکن است بیننده را به یاد میزانسنهای نئورئالیستی سینمای ایتالیا بیندازد. سمبات به ندرت خود را وقف واقعگرایی خام میکند. به مناظر روستایی و طبیعت برشتهی روستاهای حاشیهی کویر توجه نشان داده، اما آدمها و شکل زیستنشان را از یاد نبرده است. به همین خاطر است که در مجموعه آثار سمبات آنچه اندک و کمیاب است، نقاشی گل و گلدان است. رمانتیسیم جاری در آثار او نه صرف نشاندادن طبیعت بیجان و محاکات عین به عین از مناظر طبیعی که به نمایش زندگی و کار و روزمرگی مردمان روستایی آنطور که خود تجربه کرده گذشته است.

▪️مجموعه تابلوهای سمبات درکیورقیان جز آن نقاشیها که با عنوان «سمباتیسم» مشخص شدهاند اغلب رویکردی عوامپسندانه و نمادگرایانه به فرهنگ و آداب و رسوم ایرانزمین دارند. رنگهای اغراقآمیز و کنتراستهای شدید بیشتر نقاشیها آثار او را به نقاشیهایی باب طبع عامهی مردم نزدیک میکند که بیش از آنکه به پلاستیک اثر و فرم تجربهشدهی آن اهمیت بدهد، موضوع و درونمایه را برمیکشد. سمبات اما به لحاظ ساختاری در آثار موسوم به سمباتیسم نوآوری نشان داده است. این نقاشیها را بر روی روزنامههای فارسی و ارمنی کشیده است. در این نقاشیها انسان به هیئتی اکسپرسیونیستی حضور دارد و شخصیتها در لایههای در هم رفتهی رنگ به خورد هم رفتهاند. آدمهای بازار، قهوهخانه و مجلس رقص بر زمینهی نوشتههای روزنامه و اخبار در هم میلولند. سوژهها با ضربه و پرتاب قلم شکل گرفتهاند و خطوط پهن و درهمرفته هم نمیتواند مرزی میان آنها مشخص کند.

سمبات درکیورقیان از برجستهترین و نامآورترین نقاشان آبرنگ و آبرنگکارهای ایران در ۱۲۹۲ در جلفای اصفهان به دنیا آمد. او که زبان انگلیسی را در کالج انگلیسی اصفهان فرا گرفت به زودی مدرسه را به خاطر فشار شدید مالی کنار گذاشت و اگر سرکیس خاچاطوریان، نقاش ارمنی مقیم پاریس نبود چه بسا او در بازار غرق میشد و هرگز قلم به دست نمیگرفت. خاچاطوریان که از پاریس به اصفهان آمده بود تا از روی دیوارنگارههای عالیقاپو و چهلستون نقاشی کند، سمبات را به عنوان شاگرد به کار گرفت. تاثیر کار با خاچاطوریان تا همیشه با سمبات ماند. زمانی که او توانست برای خودش در خیابان چهارباغ استودیویی دست و پا کند دیگر بدل به نقاشی بزرگ و مشهور شده بود و پس از آن رشته سفرهای او به عراق و سوریه و عربستان و لبنان و انگلیس و ایتالیا و سوئیس و فرانسه آغاز شد. این سفرها و آشنایی با مکاتب نقاشی گوناگون بر کار نقاشی سمبات بسیار اثر گذاشت اما ایران، فرهنگ ایرانی و اصفهان هیچگاه در نقاشیهای او کمرنگ نشد. سمبات پس از انقلاب ۵۷ به امریکا مهاجرت کرد و در تابستان ۱۹۹۹ در کالیفرنیا درگذشت.