محسن توحیدیان ▪️
□ مارتین سلیگمن، روانشناس امریکایی نظریهای دارد که به «درماندگی آموختهشده» مشهور است. او چند سگ را در قفسی گذاشت که نمیتوانستند از آن بگریزند و جریان برق را از قفس عبور داد. سگها با شروع جریان برق تلاش کردند از قفس بگریزند و بینتیجه دست و پا زدند. سلیگمن گروه دیگری از سگها را در قفس گذاشت که آزمایش برق را تجربه نکرده بودند. او یک راه فرار هم برای آنها در نظر گرفت. وقتی جریان برق وصل شد، سگهای گروه دوم به سرعت از راه فرار گریختند. در مرحلهی بعد، سگهای گروه اول را در قفس دوم قرار داد. در همان قفسی که میتوانستند با شروع جریان برق به آسانی از آن بگریزند اما سگها که آموخته بودند نمیتوانند به هیچ صورت از شوک الکتریکی خلاص شوند، کف قفس نشستند و منتظر ماندند تا جریان برق به پایان برسد. درماندگی آموختهشده به زبان ساده وضعیت شهروندان گرفتاری است که آنها را در مدرسهی فلاکت بار آوردهاند. به آنها آموختهاند که باید به انتظار پایان مصیبت بنشینند و هر کوششی برای رهایی از آن بینتیجه و بیفایده است. اگر کسی برای رهایی از شوک الکتریکی تکانی به خود بدهد، ابله، دیوانهسر و پرتوقع است. او باید دهانش را ببندد. به زندگی بر روی جریان برق عادت کند و سرش به زندگی گرم باشد.
□ به روایت عطاملک جوینی در تاریخ جهانگشا، ایرانیان حملهی ویرانگر مغول را نشانهای از عذاب الهی گرفتهاند. بسیاری از آنان در برابر این هجوم طولانی و وحشیانه در رخوتی موروثی نشستهاند و تماشا کردهاند تا سربازان مغول بیایند و گردنشان را بزنند چرا که باور عمومی جامعه این بود که مقاومت در برابر آنان مقامت در برابر امر الهی است و گنهکار باید تاوان گناه خویش را با جانش بپردازد. ذهنیت قضا و قدری، سرگشتگی ایدئولوژیک، رواج خرافه، نفوذ صوفیگری و ارزشدانستنِ انکارِ زندگی آنان را به آدمهایی بدل کرد که در برابر کشندهی خود زانو زدند و دست و پایش را نیز بوسیدند.