محسن توحیدیان ▪️
«بگیرید روبهان کوچکی را که تاکستانهای ما ویران میکنند.»
(سلیمان)
روباه کوچک تمثیلی است از کسانی که به گرد ثروتمندان میگردند تا از دارایی آنها توشه بردارند؛ رجینا و برادرانش که بر دارایی هارس چشم دارند، روباههای کوچکی هستند که میخواهند در نهایت مهربانی و دوستی، اندوختههای هارس را بالا بکشند. روبهان کوچک ساختهی ویلیام وایلر، یک ملودارم اخلاقی در نکوهش آز و زیادهخواهی است. روایتی نیمهمذهبی که در چارچوبهای اخلاق کلیسایی و نظام پدرسالاری قدیم به هم رسیده است. رجینا را پدرش بهخاطر دختر بودن از ارث محروم کرده و او که آرزوهای بسیار دارد، مردی بیمار و ثروتمند را به همسری برگزیده تا جبران نداشته کند. ازدواج از سر زور یا مصلحت، مضمونی مهم در روبهان کوچک است. هارس اما مردی مترقی و درستکار است و به زیادهخواهیهای همسرش چندان اعتنا نمیکند. زمانی که هارس دور از خانه و در بیمارستان است، رجینا و برادران شیادش مهمانی مهمی برای یکی از ثروتمندان شیکاگو ترتیب میدهند و با او عهد شراکت میبندند به این امید که هارس پول سهم آنها را بپردازد. هارس میآید اما چنین شراکتی را خوش نمیدارد. و البته این ناساز نواختن، عاقبت خوشی برای او ندارد. گمان میکنم نباید اینها را میگفتم. شاید فیلم را ندیده باشید، اما فیلم چیزهای مهم دیگری دارد که باید ببینید. به هر حال.
همه تا در آز رفته فراز
به کس بر نشد این در راز باز
حالا که همهاش را تعریف کردم بگذارید این را هم بگویم که هارس میمیرد. رجینا او را میکشد. این اوج نامردی است که زنی به شوهرش که بیماری قلبی دارد، داروهایش را ندهد. روی مبل لم بدهد، توی چشمهایش نگاه کند و به درخواست او برای آوردن داروهایش بیاعتنا باشد. هارس همانجور نالهکنان میرود روی پلههای اعیانی خانهاش میافتد و همان شب میمیرد. سکانسی درخشان و نمادین از بیرحمی و زیادهخواهی و اینجور چیزهای آدمیزاد است. چشمهای دریدهی بت دیویس زیبا در نقش رجینا که بیرحمی و خشونت از آن میبارد هم دیدنی است. این سکانس یک چیز خیلی بدتر هم دارد و آن اینکه رجینا به هارس میگوید که او را هرگز دوست نداشته و بهخاطر پول با او ازدواج کرده است. ازدواج بهخاطر پول بیآنکه عشقی در کار باشد. این چیزی است که رجینا و برادرانش را به هارس وصل میکند. سرانجام رجینا پیروز میشود و حالا که دارایی هارس را از آن خودش میداند، دم برادرها را هم قیچی میکند. او از نظام مردسالار انتقام کشیده است. به یک ضرب، مردان دور و برش را تار و مار کرده و صاحب همهچیز شده است. حالا او در شب تاریک، از پشت پنجره به خیابان خیره مانده است. با چهرهای اندیشناک. دختر نوجوانش یقین دارد که در مرگ ناگهانی پدرش رازی بزرگ پنهان است. رازی که میتواند برای رجینا پایان همهچیز باشد.