محسن توحیدیان ▪️
• الیوت «دشت سترون» را با قطعهای از کتاب «سایتریکن» نوشتهی «گایوس پترونیوس» آغاز میکند. قطعهای کوتاه که به «سیبیل اهل کومی» اشاره دارد. مردی که از خدا عمر جاودان خواست اما از یاد برد که از او جوانی ابدی هم بخواهد. چنان که تقدیر همیشه نقصی را در ساز و کارهای زندگی انسان میخواهد تا او را از دست یازیدن به جایگاه الوهی باز دارد، فراموشکاری، هامارتیای مخوف سیبیل در زندگانی بیپایان اوست؛ او عمر جاودان میگیرد. نسلها و نسلها میآیند و میروند و او زنده میماند اما پیر و فرتوت و کوچک نیز میشود تا آنجا که او را چون موجودی ناشناخته، یادگاری باستانی یا نمادی از تیرهروزی زندگی آدمی، در قفس پرندهای زندانی میکنند:
و من یکبار به چشم خویش
سیبیل اهل کومی را دیدم
که در قفس محصور بود
و چون کودکان به طعنه از وی میپرسیدند:
«سیبیل چه میخواهی؟»
پاسخ میداد:
«میخواهم بمیرم!»
درخواست بد انجام سیبیل از خداوند به طعنهای بدل میشود که چون مثلی شوم تا همیشه دهان به دهان میچرخد و پاسخ سیبیل به هربار تکرار آن تنها یک جمله است: «میخواهم بمیرم!» سیبیل مظهر جاودانگی در دوزخ زندگی است. جهان به سیبیل میگوید که میتواند او را برای همیشه در خود نگاه دارد اما نمیتواند اجازه دهد که او بر زمان هم حکم براند. پس عمر جاودان چون آبهای شومبختی بر او میگذرد و او را در آرزوی مرگ زنده نگاه میدارد. جهان چنان که حافظ گفته است، «پیر و نیرنگباز» است و قاعدهی زیستن در آن چنان است که نیچه میگوید: «انسان هرچه بخواهد به بلندیها و روشنایی فرا رود، ریشههایش میکوشند که بیشتر در ژرفنای زمین و در تاریکی و در آن زیردستها در شر فرو روند.» سیبیل عمر جاودان میگیرد اما از درک طعم واقعی زندگی محروم میماند. زمان برای او متوقف شده است اما به شکلی پارادوکسی بر او گذر نیز دارد.