یانیس ریتسوس ▪️
ترجمهی محمدعلی سپانلو ▪️
مردی واقعن شگرف، با نگاهی دیگرسان و رفتاری دیگرسان
در بدنش (به یقین میدانستیم) نه خیالها نه تصویرها
بلکه اشیا را بر هم انباشته بود
کوهستانهای پوشیده از کاج، تپهای در سه ردیف، درختان زیتون در دامنهاش
اسبی سرخ، پلههای کندهشده در دل صخره که راه میبرد بهسوی خانهای که اجاقش دودناک است، و باز دو جام در سینی سیمین.
وقتی اسیرش میکنند، او خود را از کوهستان کاجپوشش (در بدن خودش) بالا میکشد
روی سنگی مینشیند
به دریا مینگرد
و برگ پهن چناری را بر زانوانش مینوازد
گویی نامهای را که از خشم یا اندوه در دست مچاله شده باشد صاف کند.
یاد و خاطره عمو سپان گرامی