ترجمهی گلسانا احمدی ▪️
آرمانشهر
جزیرهای که کاملا مشهود است
و چونان زمینیست
به زیر پاهای تو
جادهای که مطلق است
بوتههایی که زیر بار براهین خم میشوند
اینجا میرویند درختانی از رستگاری
با شاخههایشان رقصان از دوران کهن
درخت ادراک با قامتی شگفت و استوار
و جوانههایی در بهار که میگویند: «میفهمم»
دورتر از جنگل
درهای از اطمینان گشوده است
اگر شکی بروید،
باد آن را در چشم بر هم زدنی ناپدید خواهد کرد
پژواکی بیصدا که به آسانی
اسرار جهان را فاش میکند
در راست، غاریست که در آن معنا
دستنیافتنی است
و در چپ دریاچهای از اعتقادات پایدار
که وحشت در ژرفای آن
و فریب در سطحش
مسکن دارد.
اعتقاداتی غیر قابل نفوذ
چون برجهایی
در میانهی دره به اوج رسیده،
با منظرهای بینظیر از ذات اشیاء
با تمام جذابیتش، جزیرهی نامسکونی است
و رد پاهایی که بر آستانهی ساحلش
پراکندهاند
محکوماند به شستهشدن با دریا،
بیهیچ استثنایی
آنچنان که تنها کاری که میتوانی بکنی
رفتن است
و بهحالتی جبرانناپذیر
غوطه میخورد در اعماق
در زندگی بسیار بسیار ژرف.
▪️▪️▪️▪️▪️▪️
عجیبترین سهگانهی کلمات
درست همان لحظه که من کلمهی «آینده» را بر زبان میآورم
اولین هجا همان دم به گذشته میپیوندد.
درست همان لحظه که من کلمهی «سکوت» را بر زبان میآورم نابودش کردهام.
وقتی که میگویم «هیچ»
چیزی را ساختهام که هیچ ناموجودی را توان نگهداشتنش نیست.
شعر دوم چه خوب بود!!!