محسن توحیدیان ▪️
از لامپ آشپزخانه اشک میچکد. اگر درستتر بگویم، لامپ آشپزخانه گریه میکند. لامپ، یا کسی که آن بالاست، پشت بافههای رنج، و به تداعیِ اندوهی که خاصِ شبهای آبان است، اشک میریزد. فقط در چنین مملکتی لامپها هم میگریند یا کسی در دالانهای فراز آسمان، حباب حقیر لامپ آشپزخانهی ما را برای گریستن انتخاب میکند. دهان باز کردیم تا نشتی کهکشان بر زبانمان بریزد. چه برفهای نباریده، چه بلورهای منظمی است اشک. چه اندوهی است در شبهای آبان هنگامی که چراغی در تاریکی میگرید. اندروا، کشیده از جریانات الکتریکی دریاها، اشک میلیونها ماهی بر زبانش. میگرید دریاهای بالا را که قدیسان و شعبدهگان بر آن میرانند با کشتیهایی همه از گوگرد و برف و آنچه از پرتابهی دکلهاشان به پایین میچکد، شوریِ مکافات و رنج است…