محسن توحیدیان ▪️
نام خارجی، طنینی رویاگونه دارد. برای ملتی که نگاه به بیرون دارد، هرچیزی که رنگدانهای از «دور» داشته باشد، دلپذیر است. علی شریعتی، پرفسور شاندل را بر همین پایه ساخته بود. او هم میدانست که خوانندهی ایرانی هرچیزی را که برند خارجی داشته باشد بر سر میگذارد. تهیترین اندیشهها را وقتی مهر نامی بیگانه مینهی، خواننده جادو میشود. نویسندهی ایرانی اگر آسمان را هم به زمین بیاورد، همیشه پشت برگه است. کتابش را اگر بخرند، با بدگمانی و تردید است. کتابش در انباری باد میکند و بید کاغذ خدمت خوابهایش میرسد. این ویژگی مشخص جامعهی مصرفی است. کرم کتابش کمدی الهی میخواند اما شاهنامه، بزرگترین اپیک تاریخ بشر را هرگز. رمانهای ترجمهشده را بههرقیمتی میخرد و با چشمهای دریده فرو میدهد اما شاعر و نویسندهی ایرانی را وا میگذارد تا در نداری و بیچارگی بمیرد. این شکل دیگری از بیسوادی است که آدم زبان و ادبیات خودش را نشناسد و نخواند اما برای چیزهایی که از آنسو میآید دهان باز کند. نویسندگان ترک و عرب در ایران اقبالی بلند دارند. شاعران تازهکار اروپایی در ایران نفوذ میکنند. شاعران دست دوم، نویسندگان معمولی غرب وقتی به فارسی میآیند، استادان سخن و داستانسراییاند. ناشرها فقط ترجمه چاپ میکنند چون کتابخوانهای ایرانی فقط ترجمه میخوانند. فقط ترجمه میخوانند و فقط مترجمهای خوب و بد را میشناسند. اسنوبها اگر کتاب دلوز یا یوسا دست بگیرند، احساس ارزش میکنند و شاهکارهای ادبیات فارسی را برای دیگران میهلند که فارسی بیاموزند و بخوانند و کیفش را ببرند. شاعر میگوید: بیگانگی نگر که من و یار چون دو چشم / همسایهایم و خانهی هم را ندیدهایم.