محسن توحیدیان ▪️
صفتها لجبازترین کلماتی هستند که میشناسم. آنها به هرچیزی رنگ و بو و مزه میدهند. آمبیانس میسازند و مرا وادار به داوری میکنند. از آنها میگریزم. از کسرهی مضطربی که آنها را آغاز میکند. از سکوتی که نازل میکنند. از گردبادهای حضورشان. وقتی به کلمهای متصل میشوند، من ذرهای از خودم را از دست میدهم. وقتی مینویسم «اتاقِ تاریک»، اتاق تا ابد تاریک میماند و وقتی مینویسم «خانهیِ روشن»، پردهها کنار میروند و بیخوابی خانه را از نفس میاندازد. یادداشتهای روزانهی دهساله را فقط به خاطر حضور آنها به آتش کشیدم. صفات را در کیسهی بزرگی ریختم، به بیابان رفتم و زیر نور مهتاب حرف به حرف سوزاندمشان. به خانه برگشتم و وقتی مادرم گفت که شبِ چلهیِ خلوتی است، دانستم که آنها در خانهاند و من محکومام که تا ابد نگاه پرسان، ملامتگر و سوزانشان را روی بدنم، خصوصن پیشانیام تحمل کنم.