محسن توحیدیان ▪️
(مقدمهی من بر کتاب مکتب زنان نوشتهی آندره ژید)
«مکتب زنان» داستان بیداری زنان در جامعهای است که با پیشلرزههای مدرنیته از خواب گران بیدار شده است اما هنوز میل به خفتن دارد؛ اندکی پیش از آغاز جنگ جهانی اول و پس از آن. آندره ژید رمان را از زبان سه شخصیت اصلی آن، اوِلین، همسرش روبرت و دخترشان ژنوویو و در قالب دفترچهی خاطرات اوِلین، جوابیهی همسرش به او و همچنین نامهی دخترشان به نویسنده نوشته است. جامعهی فرانسه که در آستانهی رویدادهای تاریخی مهمی چون جنگ اول و دوم جهانی و پیدایش مدرنیته در اروپاست، هنوز در تار عنکبوت اندیشههای قرون وسطایی گرفتار است و زنان در چنین جامعهای بهعنوان جنس دوم کم و بیش از درسخواندن و حضور در اجتماع بازداشته میشوند. اوِلین و ژنوویو، زنانی ساده از طبقهی متوسط، میخواهند تارهای بههمبافتهی سنت کلیسایی را کنار بزنند و برخلاف جریان رودخانه شنا کنند. زنانی که بنا به عرف خانواده و اجتماع و حکم سنتی که زن را در خانه و در نظارت مردان میخواهد، آیندهای جز آنچه مادرانشان داشتهاند در برابر خود نمیبینند و هنگامی که جورچین مقدس را بههم میزنند، بازتابهای زمینلرزه، زندگی آنها را میلرزاند. چنین ارادهای، آنها را در کانون اتهام و افترا میگذارد و نظام مردسالار در قالب روبرت آنها را پادافرهی درخور میدهد.
ژید در مکتب زنان نه در مقام داوری مسلط که به دفاع از حقوق زنان برخاسته باشد، که در جایگاه روزنامهنگاری که کارش انتشار روایت بدون دستبردن در آن است، امکان پاسخ به اتهام را برای هرسه شخصیت رمان فراهم میکند و با کنار هم نهادن سه زندگی، داستانش را به بستری برای گفتگوی نسلها، جنسها و اندیشهها بدل میکند. خواننده که به او امکان مقایسه بین سه طرز تلقی از زندگی، انسان و مدرنیته داده شده است، چهرهی خود و زمانهاش را بهروشنی در سه آینهی توأمان میبیند و میتواند دریافتهایش از مفاهیم مهم تمدن بشری را به ترازو بگذارد. تمدنی که با دستاوردهای تکنولوژی زاده شده اما در ادامه به آزادی بیان و آزادی پس از بیان، برابری جنسیتی، نفی آپارتاید و پسراندن کلیسا در مناسبات اجتماعی رسیده است.
بهسادگی نمیتوان گفت که مکتب زنان اثری فمنیستی است، چرا که دامنهی آرمانهای برابریخواهانه بهدقت در روانشناسی شخصیتهای رمان محو شده است. نویسنده در مقام ناظر و مهمتر از آن در جایگاه مرد، خودش را از داوری دربارهی رویدادها کنار کشیده و تاکید را بر واکاوی درونی شخصیتها گذاشته است. او میتواند به روبرت امکان دفاع از خودش را ندهد و بهقرار بیانیههای آزادیخواهانه، او را یکجانبه محکوم کند، اما روبرت هم در چنین اثری، زبانِ گفتن دارد و به او این فرصت داده شده تا اندیشههایش را با خواننده در میان بگذارد و از خواننده، همدردی و داروی بخواهد. خواننده در چنین ساختاری، همدوش نویسنده ایستاده است و میتواند با شنیدن دفاعیات سه متهم، رای به گناهکار بودن یا بیگناهی آنها بدهد. هرچند که زمان در این روایت، خود داوری است که در اعماق، کار خویش سامان میدهد و با شکیبایی بسیار، حقیقت را از دروغ و ناراستی جدا میکند. اما در این همکاری پنهان میان نویسنده و خواننده، ژید عقیدهاش را به خواننده تحمیل نمیکند. همچنان که شخصیتها این آزادی انتخاب را به نویسنده میدهند، نویسنده هم این آزادی را برای خوانندهاش محترم میشمارد و چنان که در مائدههای زمینی مینویسد:
«کتاب مرا دور بیانداز، مگذار مجابت کند! گمان مبر که حقیقتِ تو را کس دیگری میتواند برایت پیدا کند… به خودت بگو که این کتاب هم چیزی نیست، مگر یکی از هزاران شیوهی رویارویی با زندگی. تو راه خویش را بجوی!»، از خواننده همراهی و همنظری نمیخواهد و اجازه نمیدهد که صمیمیت جاری در روایت داستانی، او را به چنین مغاکی بیندازد.
مکتب زنان در ۱۹۲۹، یک سال پس از انتشار رمان «بازگشت از چاد» منتشر شد. ژید برای پرداخت شخصیت روبرت و اوِلین از شخصیت دوست همیشگیاش «اوژن روآرت» و همسر او «ایوان لرول» الهام گرفته است. چهرهی اوژن، این سیاستمداری که یکی از علاقهمندان پرشور هنر بود، در قالب شخصیت روبرت کم و بیش واقعبینانه است، اما رابطهی اوِلین و روبرت و برخورد دیدگاههای آنان در متن رمان ساختهی ذهن نویسنده است.
(مکتب زنان | آندره ژید | نشر قصیدهسرا)