محسن توحیدیان ▪️
گویا مهمترین کتابهای عمرمان را در نوجوانی میخوانیم. شاید کتابهای پیش پا افتادهای باشند اما در عمیقترین درهها جاری میشوند. وقتی نوجوانی بهسر میرسد، فریادها به زمزمه بدل میشوند. نورِ جادو کنار میرود. پنجرهها و کمدها از دریای اثیر بیرون میآیند. بنزین و کافور در همهچیز تهنشین میشود. کتابی که در پانزدهسالگی خواندهایم، کتاب مقدسی است با فرازهایی اروتیک. منشوری است از اصول ضد اخلاق برای پایینکشیدن خدایی که بر مساجد، صندوقها و پاشویهها حکم میراند. سفرنامهای است در جهان زیرین. کلکسیونی از نمکهای پرداخته و سنگهای قیمتی است. آن کتاب ممکن است زندگینامهی بروسلی یا کویر شریعتی باشد. عشق جادویی میگوئل سرانو یا عصر قهرمان یوسا. ممکن است کتابی باشد که آن را با روزنامه جلد گرفتهاند. ممکن است قرآن یا راهنمای ستارگان باشد. هرچه هست، آن کتاب در به آبهایی میگشاید که بر ساحل اثیر میکوبند. شاید ژول ورن یا مارک تواین آن را نوشته باشد. سامرست موآم، احمدی، صمد یا هر نویسندهی دیگری. ممکن است آن کتاب هنوز منتشر نشده باشد. ممکن است نوجوانی که آن را میخواند هنوز لکهای تجریدی در بستر باشد. شاید هنوز دریاها در خواب باشند و شاید شب هنوز طلسمِ لعنت را بر دیوارها نبسته باشد، اما آن چیزها گویا ژرفترین رودخانههای تمام عمرند. پس از آن، کتابها دیگر آن دیوانگیهای سابق را نشان نمیدهند. رودخانهها تا مچ پا پایین میروند. چنگک پولاد، یقهها و آستینها را پاره میکند. پرندهها با تاکید بیشتری میخوانند. چرخ پیروزه با نخوتی بیاندازه میگردد و اغواگرانِ جهانِ نو از پسِ پشتهها فرا میرسند.