محسن توحیدیان ▪️
«شوربخت ایرانی!! هرجا که از دست جور و ستم فرار میکند، او هم به دنبالش میرود! اگر در ایران است یا مجاهد غارتش میکند یا حاکم دارائیاش را زیر چوب میگیرد یا در عدلیه برایش پاپوش میدوزند، اگر برای خلاصشدن از این ظلمهای گوناگون به ممالک اجنبی میرود، آنوقت گرفتار دست نایب کنسول و کنسول و سرکنسول و مأمور تذکره و مأمور صندوق و اجرای سفارت و غیره میشود. نه تنها مالش را میبرند بلکه جانش هم روی مال میرود. پس چرا با این وضع به ممالک خارجه مهاجرت نکنند و تبعهی خارجه نشوند؟ چرا سرتاسر مملکت بیسکنه نماند؟ چرا ایران زوال نداشته باشد؟ آیا کسی میداند که در این صدساله چند صد هزار از ایران مهاجرت کردهاند؟»
(یادبودهای سفارت استانبول ص۵۷)
• «یادبودهای سفارت استانبول» نوشتهی «خان ملک ساسانی» دیپلمات دورهی قاجار است. خان ملک در ۱۲۹۸ به عنوان منشی به سفارت ایران در استانبول فرستاده میشود و سه سال در پستهای گوناگون خدمت میکند و به سخنچینی و توطئهی مفخمالسلطنه به ایران بازگردانده میشود. یادبودها نثر یا سبک نوشتاری ارزشمند و قابل توجهی ندارد و به روشنی تحت تاثیر ادبیات دیوانی و متکلف قاجاری است اما در قیاس با نمونههای مشابه خواندنیتر است چرا که احمد خان مرد دانش و فضل است و نگاهش به اتفاقات و حوادث پیرامونش نگاهی ترقیخواهانه و وطنپرستانه است. خان ملک با تخلص «ساسانی» شعر هم میسروده است. تحصیل در اروپا و تربیت غربی از او که مردی ایراندوست و میهنپرست بود، مدیری زیرک و درستکار ساخته بود که حالا باید در سیستم حکومتی سراسر فاسد قجری از یک سو و نظام غریبکش امپراتور عثمانی از سویی دیگر، از حقوق دولت ایران دفاع کند و از طرفی در حفظ آبروی دولت فخیمه و بیعرضهی کشورش هم بکوشد.
• خان ملک صد سال پیش از این زمان که ایرانیان گروهگروه از کشور میگریزند، از مهاجرت ایرانیان به آنسوی مرزها شکایت داشته است. به گزارش او تنها در ترکیه در سال ۱۳۰۵، نزدیک به ۱۰۸۰۰ ایرانی میزیستهاند. بنا بر سرشماری سفارت، ایرانیان در شهرهای استانبول، انقره (آنکارا)، ازمیر، اسکیشهیر، بالیکسیر، آدانا، سامسون، قونیه، مرسین، طرابزون و شهرهای دیگر کار و زندگی میکردهاند. از این تعداد که اغلب به تجارت فرش ایرانی، کاغذ و کتاب مشغول بودهاند، در سال ۱۳۳۸ تنها ۲۱۱۵ نفر در سرشماری سفارت ایران ثبت میشوند. خان ملک با درد و اندوه مینویسد:
«پس این ایرانیها چه شدند!؟ آه! یا از ظلم و جور مأمورین دولت علیه تذکرهی اجنبی گرفتهاند یا با موافقت نظر مأمورین، آنها را به خدمت عسگری عثمانی برده و در جنگهای سوریه و بینالنهرین به کشتن دادهاند؟»
• بخش مهمی از یادبودها دربارهی مظالم ترکان عثمانی در حق ایرانیان ساکن ترکیه، شیوهی زندگی ایرانیان و کار و کردار آنان در حوزهی حکومت رو به زوال امپراتور عثمانی و سفرهای گاه و بیگاه پادشاهان بیعرضهی ایران به استانبول است. در بخشهای دیگر خان ملک به معرفی فرقههای شیعی در ترکیه و شیوهی زندگی آنان، معرفی دو فرقهی مهم تصوف ایرانی در ترکیه، «مولویه» و «بکتاشیه» پرداخته و در چند فصل مجزا دربارهی امپراتوری سراسر جعل و دروغ عثمانی و سرقتهای فرهنگی و هنری آنان از ایرانیان نوشته است.
• خان ملک تاریخی مختصر کرده است. چاپ دوم کتاب او در سال ۱۳۴۴ منتشر شده اما هرچه نوشته است مربوط به یک قرن پیش است و باید با تاسف و اندوه بسیار بگویم که تمام گزارشات او از جامعهی ایرانی و رفتار سیاسیون، درباریان و مردم همین چیزی است که امروز میبینیم با این تفاوت که اگر خان ملک حالا به شکلی از اوضاع جاری جامعهی ما خبردار بشود، با اینکه تغییر تابعیت را ننگ میدانست، فیالفور میرفت و در یکی از ممالک مترقی پناهنده شده تذکرهی اجنبی میگرفت. دردا و حسرتا که دست کم یک قرن است که در تمامی مناسبات اجتماعی، سیاسی و فرهنگیمان در جا زده و واپس رفتهایم. ایرانیانی که در استانبول بر سر برپایی مراسم قمهزنی بر سر و کلهی هم میزدند یا به خاطر تصاحب مال و ثروت هم خون یکدیگر را میریختند، امروز هم محکوماند که همان کنند و همان بمانند. شیعههای «شبکی» که موقع غذاخوردن به ارواح خبیثه «پیشت» میگفتند، شیعههای «تختهچی» که بر سر سفره نان و شراب فرو میدادند یا شیعههای «زیبقی» که کلاهی دو متری بر سر میگذاشتند، در کمرکش این تاریخ پرکشاکش جا مانده و به خورد ابدیت رفتند اما فرقههای بزرگتر که در ایران پایگاه مردمی بسیار قدرتمندی داشتند به بقای خود ادامه داده و به نظامی تمامیتخواه بدل شدند؛ نظامی که امروز تار و پود و هویت و هستی بخش اعظم جامعهی ایرانی را شکل داده است. این اسب سرکش که به غفلت سوارش شدهایم ما را به کجا میبرد؟ به گمانم اسب رهواری است با اینکه عقبعقب گام برمیدارد.
• باری، خان ملک را میبینم که با آن قامت کشیده، سبیل منظم، چشمهای مشکی و نگاه جدیاش در تاریکی مغرب بر ایوان ساختمان زیبای سفارت ایران در بابعالی ایستاده است و غرق اندوه به انعکاس نور چراغهای گازی بر دریای مرمره مینگرد. مردی که دل و جانش برای ایران میتپد، جهل و فساد و عقبماندگی دربار قجری و مناسبات زالوپرورانهی آن را میبیند و میشناسد اما نمیتواند یکتنه در برابر پاسداران آن که جانیانی چون مفخمالسلطنهاند، ایستادگی کند.