ترجمهی گلسانا احمدی ▪️ آرمانشهر جزیرهای که کاملا مشهود است و چونان زمینیست به زیر پاهای تو جادهای که مطلق است بوتههایی که زیر بار براهین خم میشوند اینجا میرویند درختانی از رستگاری با شاخههایشان رقصان از دوران کهن درخت ادراک با قامتی شگفت و استوار و جوانههایی در بهار که میگویند: «میفهمم» دورتر از … بیشتر بخوانید “دو شعر از ویسلاوا شیمبورسکا” »
دسته: ترجمه
بن لوری | ترجمهی عادل بیابانگرد جوان ▪️ روزی روزگاری مردی بود که از نفسکشیدن خسته شده بود. با خودش گفت عجب چیز مزخرفی است این. باری بر آن شد که جلوی نفسکشیدن را بگیرد اما فهمید که نمیتواند چون هوا مدام میرفت تو و میآمد بیرون. به فکر فرو رفت. رفت پیش دکتر. گفت: … بیشتر بخوانید “خدا” »
جان آپدایک ▪️ ترجمهی داوود صالحی ▪️ پس از ریزش شكوفههای برف، زمستانی آرام است روزگارم، ترپترپكردن ریشهی دندان و درد ناتوانی پی و رگ است به همراه زانودرد و ناراحتی شانه و كلهای خالی از خرد اما برای گریز از پاسخ، آرزوهای دلانگیز فراواناند آه سالهای تنهایی رها كن مرا، خوشیها بسیارند ما به … بیشتر بخوانید “زادروز و پس از آن” »
عهد عتیق | به فارسی محسن توحیدیان ▪️ روزگاری مردمان تمامی دنیا به یک زبان سخن میگفتند و در دهان تمام آنها همان واژهها بود. چون به شرق رفتند، دشتی یافتند به سرزمین «آرام» و همانجا ماندند. پس به یکدگر گفتند: «بیایید خشتها بسازیم و به آتش محکم کنیم.» در آن سرزمین، خشت را بهجای … بیشتر بخوانید “بابل” »
تام ویتس | ترجمهی محسن توحیدیان ▪️ هنگامی که یک پسربچه بودم ماه مروارید بود و خورشید یک تکه طلای زرد هنگامی که یک مرد بودم باد سرد میوزید و تپهها وارونه بودند اما اکنون که رفتهام دیگر جایی نیست که مرا بازگرداند به دنیای خوب قدیمی در پایان اکتبر بهسوی خانه پرواز میکنم … بیشتر بخوانید “بازگشتن به دنیای خوب قدیمی” »