نادر ابراهیمی ▪️
(عاشقی با یک دوربین هشت میلیمتری و چهار دقیقه فیلم)
ما -دوستان خیلی قدیمی بهرام بیضایی- همیشه و در طول همهی سالهایی که دست او به سینما نمیرسید و یا امکانات سینمای ما به خواستهها و نظرات او تطبیق نمیکرد، این اعتقاد را حفظ کردیم که بیضایی در کار سینما بدون شک بارورتر و قدرتمندتر از تئاتر خواهد بود و من همیشه و با لجاجت میگفتم که بیضایی، نادرست، جبرن و برخلاف تمایل قلبیاش به جانب تئاتر رانده شده است. او -حتا در روزگار نوجوانی- شعور و دانش سینمایی بینظیری داشت. در طول این سالها همهی ما سعی کردیم که بیضایی را به طرف سینما بکشانیم اما او یکدنده و سرسخت ایستاده بود تا فرصتی را که میخواهد بهدست بیاورد نه فرصتی را که به او پیشکش میشود.
بهرام دست کم به مدت ده سال غم غربت دردناکی را تحمل کرد. غربت از پایگاه و جایگاه هنریاش که سینما بود. و چقدر خونسردانه و صبورانه، من هیچ نمیدانم که امروز، بیضایی در زمینهی تئاتر در چه مرحلهای است اما باز هم این ایمان را دارم که سرزمین بیضایی سرزمین پهناور سینماست. آنچه از روزگار مدرسه یاد دارم -که از یاد رفتنی هم نیست- فیلمی است که بهرام با یک دوربین هشت میلیمتری نسیه از یک دوست مجسمهسازش گرفته بود و چهار دقیقه فیلم نسیه ساخت و روی بالکن خانهی یکی از بچهها بر دیوار انداخت.
او دوربین و چهار دقیقه فیلم خامش را برداشته بود و در خیابانهای داغ، خاموش و خلوت تهران -در یک بعد از ظهر تابستانی- دویده بود. کارگران ساختمانی را نشان داده بود که در سایهی درختانی خفتهاند، و درختان را، و چند تکه زمین بایر را و چند بنای نیمهساز را، و خورشید را، انگار میکردیم که شهری را در زمان جنگ نشان داده است. و خفتگان، مردگان را مانند بودند، و بناها ویرانهها را. و دویدنش، فرار یک سرباز را، یا جستجوی یک جستجوگر را که به دنبال زخمی خود میگردد…
بهرام در آن زمان همچون عاشقی بود دوان در پی گمشدهی خویشتن، و آن گمشده، و اینک پس از چند سال به پیشباز او آمده است. عمو سیبیلو! اثری سرشار از آگاهی، دقت، بینش و شور و شوق. اثری که صمیمیت یکپارچهاش تماشاگر عادی را به فریاد وا میدارد. عمو سیبیلو داستان مردی است مردمگریز و خلوت نشین و خاموشیطلب. سکوت و آرامی دنیای تلخ او را بچههایی که زمین مقابل خانهاش را برای بازی انتخاب کردهاند بر هم میزنند. پیرمرد با کودکان و فریادهایشان میجنگد و به ظاهر پیروز میشود. بچهها رانده و پراکنده میشوند. اما پیرمرد چیزی را که سراسر نشاط و زندگی است از دست رفته میبیند و این دیگر تحملپذیر نیست. به خواهشی از سر درماندگی بچهها را به زمین بازی فرا میخواند. (فراموش نکنیم که هدایتپور نویسندهی این قصه و قصهی «شهر ماران» مردی است که با صفا و روشنبینی بسیار به خلق آثاری برای کودکان پرداخته است اما فیلمنامهی عمو سیبیلو اثر بهرام بیضایی است.) عمو سیبیلو فیلمی است که بهراستی برای کودکان و نوجوانان ساخته شده است. فیلمی است که کودکان تقریبا بین هفت تا سیزدهساله را در رویایی شیرین و شادمانه فرو میبرد و هم ایستادگی برای بهدست آوردن حق واقعیشان را به آنها میآموزد. این مهمترین مسئلهی فیلم بیضایی است. بزرگها باید این فیلم را ببینند چرا که این فیلم به بزرگها میگوید: «پایتان را روی گلیم خودتان دراز کنید» و بچهها حتمن باید ببینند زیرا به آنها میگوید: «شما گلیم ندارید. فرشش عظیم و گستردهی زندگی تمامن از آن شماست.» گفتن این حرف با نشاندادن این مقصود تفاوت بسیار دارد. بهمدد یک فیلمبردار زبده و صمیمی -نعمت حقیقی- و به کمک گروهی از دوستانش که با نیرویی جوان و جوشان همراه او بودند، این مقصود را برآورده کرده است. من در باب زیبایی و استحکام برخی تصویرها و حرکتها و نیز کارگردانی بسیار مشکل صحنههای گروهی حرفی نمیزنم. بماند برای منتقدین اما در فیلم بیضایی لحظههایی وجود دارد که انسان را ناگزیر به ستایش میسازد.
عمو سیبیلو حمله کرده است، بچهها عقب نشستهاند و ترساناند. عمو سیبیلو خوفناک است. بچهها خاموشاند. یکی باید اعتراض کند. این کار را حتمن باید کرد. یکی از این کوچولوها که کوچکتر از دیگران است آنها را کنار میزند، جلو میآید، رو در روی پیرمرد میایستد و فریاد میکشد: «عمو سیبیلو!…» صدای همهی بچهها یکباره بلند میشود. پیرمرد در آستانهی پیروزی شکست میخورد. نکتهی بسیار مهم دیگری که در فیلم عمو سیبیلو به چشم میخورد این است که بیضایی با درک این وظیفه که برای نوجوانان فیلم میسازد، هیچ ادا و اطوار شبهروشنفکری از خودش در نیاورده است. در این فیلم در عین حال که قدرت و باریکبینی کارگردان را میتوان حس کرد، رد پای یک کارگردان تازهکار را که میخواهد خودی نشان بدهد و خودش را خالی کند و افکار متعالی و پیچیدهاش را به رخ دوستان بکشد، از نبوغ نونهالان سینما در عمو سیبیلو خبری نیست و بیضایی سینما را در ذهن و در طول همین این سالهای غربت بارها و بارها تجربه کرده است که من نمیگویم فیلمهای کودکان باید خالی از عمق و روشنبینی باشد. و خالی از یک منطق سازنده، و نمیگویم که کودکان را باید با شیرینیهای پفکی تو خالی فریب داد که آنها مسائل بزرگ را درک نمیکنند. که آنها فقط رنگ شوخی و سرگرمی میخواهند. نه، کودکان زبانی دارند خاص خود، که بایستی با آن زبان مسائل را با ایشان در میان گذاشت و بایستی این زبان را یاد گرفت. و بیضایی این کار را کرده است. وقتی آن جمعیت بزرگ در سالن سینما به زبان ضرباهنگی شاد فریاد میکشید: «بیضایی… بیضایی»، من چه آسان اما غمین از دیرکرد ها -احساس میکردم که آنها برآوردهشدن یکی از آرزوهای قدیمی را فریاد میکنند… ولی بیشک حق داشتم که اشک را برای لحظهای مهمان چشم کنم؛ چرا که این همان عاشق قدیمی بود که در نخستین منزل از چشمهی گوارای «قبول و تحسین» مینوشید، قبول و تحسینی که او با یک حرکت نو، «خلق» کرده بود، نه پسماندهی قبول و تحسینهای کهنهی قدیمی…
(نادر ابراهیمی، آیندگان، دورهی سوم، شمارهی ۸۷۹، بیستم آبانماه ۱۳۴۹)