محسن توحیدیان ▪️
غمی به دندان گیر
غمی ای سگ!
استخوانی
که زمانی آرنج انسانی بوده است
در کارخانه
زخمی که دهانی را دریده است
در فریاد
غمی که با کلماتش
تو را میخوانم
هنگامی که هنوز نامت را به من نگفتهای
به دندانش گیر
این خواب عطارد است
که بر فقدان تو میتابد
شانهای که بر بهبودِ تو میکشم
و سپیدهای که فرود میآید
و بر سایهات مینشیند
در خوابت
آنکس که بدرود میگوید
برای کشتنات باز میگردد
و میکشد
چون سگی که میکشند
و کسی نامش را نمیداند
غمی به دندان گیر
غمی ای سگ!
ترانهای که دوست میخواند
پیش از آنکه به دوست بازگردد
برای بریدن انگشتانش.