چکاوک صبحانه
سنگی که میشکند
چکاوکِ صبحانه است
زیر دندان سرود میخواند
و پیرمردان در باغ مجاور
سر تکان میدهند
این همان روز دیگر است
بهدور از اسبها
به دور از شمعدانیها
که در فاصلههای بین ستارهای
رستن و بازشدنِ گلهاشان را نمیبینیم
من و دژخیمی که در پیراهن است
بر پیشانی فصل
و بر رانهایِ نازکِ روز
دست میکشیم
و فنجانی چای تلخ
مرگ را برای ادامهی روز آسان میکند
▪️▪️▪️▪️▪️▪️
پرنده
پرنده را
از شانههایش بریدند
و او
در آبهای آن سوی جهان
فرو افتاد
به او دهانی دادند
بسته بر زمستانی که پیش میآمد
و به تقدیرش نمک پاشیدند…
میدانم
عاقبت پیدایش میکنند
در یکی از پسکوچههای محلهی «فاتح»
و به اندوهش دستبند میزنند
از او شناسنامهاش را میخواهند
و او ستارهای را به آنها نشان میدهد
که بر فراز دریای «مرمره » میسوزد.
(تابستان ۱۳۹۵)
▪️▪️▪️▪️▪️▪️
بر اثر تو
ما بر اثر تو درگذشتهایم
و از این است
که مرگمان نیست
آه ای که دیدهای ماهیان پرنده را
در آبهای وهمِ باروک
که بر چشمهای فلیباس میدمیدهاند
ای که جویدهای تو نیز
به دندان گس
گل عمر اسفندیار را
آه ای که به نام میشناسمت
اما هنگام که پیش میآیی
دندانها بر دهانم آب میشوند…
بر ما بخواه
که پیش از صبح فساد
شبدری
بر شانههایمان روییده باشد.
عالی