جرج تایش ▪️
ترجمهی محمد مرادی ▪️
نقدی بر کتابِ «خط مستقیم: یادداشتهایی در باب شعر و شاعری» نوشتهی «ران پجت»
«هروقت نام مکتب نیویورک را میشنوم، به یاد استندآپ کمدی «فانی بون» و برنامههای محبوبم «تیکینگ کپ» و جانسون میافتم. از وقتی دست راست و چپ خود را شناختهام، اینها سه دستمایهی اقتباس از الههای هندو شدهاند، چنگال خیالی تار و مبهم بر پرتوهای روشنگری شاعرانه چنگ میاندازد که از جایی میان چشمان دافی داک و چشمان ملالآور مجسمهی آزادی ساطع میشود.»
باری، این توصیفی است که پجت شاعر برجستهی مکتب نیویورک از تاثیرات جنونآمیز این مکتب کرده است.
و سال ۲۰۰۱، سالی که به عنوان یکی از شگفتیسازترین سالها به ثبت رسیده است؛ برای کتابفروشیها بعضی از اتفاقات درخشان را در زمینهی چاپ به همراه داشت که روزهای باشکوه مکتب نیویورک را در ادبیات آمریکا به یاد میآورد.
در نیمهی دوم دههی ۱۹۶۰ در بحبوحهی یکهتازی شاعران، مجلهی آنجلهر
شش شماره را در فاصلهی سالهای ۱۹۶۶ تا ۱۹۶۹ بیرون داد و کار خود را با کتابها، مقالات و جزواتی تا ۱۹۷۸ ادامه داد؛ با سردبیری دو شاعر به نامهای «آن والدمن» و «لوئیس وارش» که ادبیات و سایر هنرهای مربوطه را با نیروی بیحد و حصر جوانیشان زیر بال و پر خود گرفتند.
این پروژه گروه شاعران مدرسهی نیویورک را با هدف کار مشترک دور هم جمع کرد :
جان اشبری، فرانک اوهارا، باربارا گست و… اینها و نسلهای دوم و سوم این مکتب با شخصیتهای موفقی چون تد بریگان، برنادت مایر، ران پجت، کلارک کولیج، لورنزو توماس و یک دوجین علاقهمند به هنر امثال جو برینارد، فیلیپ گاستن و جرج اسچنیمن را گرد هم آورد. چنانکه ران پجت و تام کلارک در ادامهی همکاری مشترک شاعرانهشان در «Bun» که در مجموعه کتابهای آنجلهر چاپ شد، نوشتهاند:
«آیا ما در بیستسالگیمان
-یک نگاه به این صفحات بینداز و بگو-
فوران خواهیم کرد؟»
باری، گلچین ادبی آنجلهر تنها به عنوان الهامبخش آن شاعران باید در نظر گرفته شود؛ کافی بود شخص از لحاظ شعری مستعد و از نبوغ کلامی بهرهمند باشد. این گلچین سترگ مالامال از ترانههای وحشی، شوخطبعیهای ابلهانه، صنایع پرتکلف جسورانه و دیگر لذتهای غیر منتظره است.
یکی از خداوندگاران ماندگار معبد نیویورک، مرحوم جو برینارد بود. هنرمندی که هرگز به خاطر ترکیبات و کولاژهای شگفتانگیز، مضحکههای خلاقانه و سیلاب رنگهای دلفریبش تقدیری از او به عمل نیامد. اما او با همهی اینها، شاعر مضحک رقتانگیزی بود. خالق مجموعهی «یادم میاد» که خاطراتش را برای خلاصی از حسرت در آن ریخته بود. مثل این تکه:
«یادم میاد، خدا عشقه، خدا هنره، خدا زندگیه. فکر کنم این تکه را در دبیرستان نوشتم. یا نه شاید هم ران پجت آن را نوشته. به هر حال یادم میاد یک کار معرکه است.»
(من اخیراً از ران پجت دربارهی آن پرسیدم و او گفت: نه من و نه جو برینارد «یادم میاد» را ننوشتهایم. این تکه بخشی از مقالهی مجله لایف دربارهی نسل بیت بود!)
جو برینارد با دیگر شاعران مکتب نیویورک هم همکاری داشت؛ در «اشعار طنز» و در تولید تعداد بیشماری برنامهی مهیج نقاشیهای کمیک مجموعهی نانسی همکاری داشتند و به این ترتیب با هنر جهانی دست و پنجه نرم میکرد. ستارهی او غروب کرد چرا که «سبک و راهی ناشناخته» را به چارچوبی خشک و قانونی ترجیح میداد. ترجیح او این بود که به جای دنبالهروی از یک سبک، خود به مفهوم و جوششی مستقل دست یابد. همهی اینها به وضوح وضعیت جو برینارد را ترسیم میکرد: مرور گذشتهی او و معرفی فهرستی از هنرها و نوشتههای او به وسیلهی مقالات اشبری رقم خورد و به وسیلهی ام. لوالن و کارتر رادکلیف ادامه یافت. این یکجور کتاب مخصوص میز کافه بود که فقط برای زیبایی روی میز کافهها نبود چراکه مردم رفتهرفته محتویات درخشان آن را بلعیدند.
در واقع، وقتی نوبت به کتاب ران پجت، یادداشتهایی در باب شعر رسید، من به زور و پارتیبازی او را وارد این لیست کردم، کتاب چاپ سال ۲۰۰۰ است و از آن دورانی که در این مقاله مورد بررسی قرار دادم خیلی فاصله گرفته است، ولی مهم نیست. کتاب «خط مستقیم» در سراسر مسیر روشنگریات، تو را خواهد خنداند، با شعرهایی پیرامون شاعرانگی، آثار نثر و مقالاتی دربارهی آموزش نوشتن. پجت با سابقهی طولانی همکاری با کتاب «معلمان و نویسندگان» در مدرسهی نیویورک و با سابقهی ویراستاری «معلمان و نویسندگان» که کتابچهای راهنما در باب فرمهای شعری بود، در این کتاب یک کلاس آموزشی برای نویسندگان خلاق جوان به راه انداخته است.
اما کتاب «خط مستقیم» روشهای آموزشیاش را در دوستانهترین حالت ارائه میدهد، انگار دعوتت میکند بنشینی، فکر کنی، هرهر بخندی و نوشیدنی نشاطآورت را مزهمزه کنی همانطور که به شگفتانگیزین نکات در مورد شعر پی میبری. مثل این یکی:
«تصدیقنامهی شاعری»:
«این مدرک گواهی میدهد که ران پجت شاید هر چاخانی که گیرش بیاید، بکند
آرزوهای قلبش را
تا وقتی که بگذارد کپهی مرگش را.»
در سلسله مقالات لامینوس دربارهی نویسندگان فرانسوی بلایز سندرارز و پیر روردی و در «منتقد رقص شاعرانه نیویورک: ادوین دبنی» و همینطور در «تر و خشککردن کودک خیال» پجت یکی از ناشناختهترین زوایای شخصیت خود را نشان میدهد:
نویسندهای درخشان که از ورای انوار غرور و خودبزرگبینی، مهر میورزد. این شاید پربارترین و مفرحترین مسافرتی باشد که ممکن است در گلگشت سرزمین شعر نصیبمان شود با راهنمایی که با دوربینی اکتشافی عناصر زیباییشناسی را جفتجفت به ما نشان میدهد: یک جفت بلاهت، یک جفت خندهی خرکی، جفتی لطافت و یک جفت ذوقزدگی از فهمی دلپذیر.
از آنجا که پجت اغلب زندگی با خنده را ترجیح میدهد، پس جای تعجب ندارد وقتی که در مصاحبهای راجع به شعر «گلهای وحشی بدون هوا» اثر دوست شاعرش جوزف سراولو در نیویورک میگوید:
«شعرهای جو سراولو مثل پیرزنی هستند که به پسرک پیشاهنگ کارناوال نشان میدهد چطور از خیابان بگذرد. همینطور به رانندهی وانتی میمانند که وانتش را نگاه میدارد تا دستههای پُر داد و قال کارناوال به سلامت از مقابلش بگذرند. شعرهای جو در ضمن شبیه یک سکهی پنج سنتیاند داخل جیب پسرک پیشاهنگ کارناوال که از اسبابکشی با وانت به دست نیامده.»
شاعران مدرسهی نیویورک با زندگی و واژگان آن در معاشقهاند. همچون جد اعلایشان، والت ویتمن و شهری که وطن میخوانندش، این حال و هوای پرشور همهی آنها را توضیح میدهد.