محسن توحیدیان ▪️
نگاهی به رمان تانگوی شیطان نوشتهی لسلو کراسناهورکایی
سرگردان در دایرهای بیآغاز، بیانجام. گرفتار دهکدهای که دیوارهایش را از ملال بالا آوردهاند. پا در راه، راهی بعید که به نقطهی آغاز میرسد. آنکه با شیطان تانگو میرقصد هیچ نمیداند که گامهای نرم و هنرمندانهی شیطان که بهظرافتِ بزرگترین رقصندهها بر زمین میگذارد، او را سرانجام به کجا میرساند. به لبهی پرتگاه؟ شاید، اما شیطان چنین سادهلوحانه راه نمیبرد. او رقصنده را به نقطهی آغاز بازمیگرداند. تردستی ظریفی است که رقصنده خود یکی از اسباب آن است. نمایشی که با ذهن خود او، او را میفریبند و بازیگردان، شیطانی است که آن را از خود او پرداختهاند. اگر مثلث نماد زایش است، دایره نماد پوچی بیمرز است. نماد روشنی از سرگردانی و ملال و نیز از تکرار. آنکه دایره را ترسیم میکند گمان میبرد که در فقدان اضلاع میتواند بر گوشههای تاریک وجودش چراغ بتاباند و بر آن محیط روشن آگاهی و اقتدار دارد، اما شیطان بهزیرکی نشان میدهد که دایره در حقیقت از ازدحام اضلاع بیپایان به هم رسیده است. از تراکم گوشههایی که نرم به هم چسبیده و لابیرنتی بیانتها ساختهاند. آنکه دایره میکشد گمان میبرد که آفرینندهی دایره است، اما شیطان نشان میدهد که او تنها یکی از اضلاع محوشده در اضلاع دیگر است و نیز یکی از قربانیان انضباط هندسی دایره. در این دستگاه وحشتآوری که مرگ را بهسادگی از فهرست ملزومات آن برداشتهاند، انسان تنها رکن بهدامافتادهی طبیعت است که فریب هوشمندی و توفق بر محیط، او را به تنها جانوری بدل کرده است که بر رنجی که میکشد آگاهی دارد. زمان را تنها برای او ساختهاند و برای چنین کسی چه پادافرهی بالاتر از بیزمانی؟ چه عقوبتی هولناکتر از عزیمت به نقطهی آغاز برای موش بیدست و پایی که او را فریب رسیدن دادهاند؟
هر کس که رمان کراسناهورکایی را به پایان میبرد، خودش را یکی از اضلاع دایره میبیند. کتاب را که میبندد باید از جایش برخیزد. لباسهایش را بپوشد و خانه را در جستوجوی نقطهی آغاز تا همیشه ترک کند. او یکی از اضلاع دایره است و خروج از دایره برای او فرضی محال است.