محسن توحیدیان ▪️
رمان «سه نفر در برف» نوشتهی اریش کستنر نویسندهی آلمانی ترجمهی عجیبی دارد. سروش حبیبی در پایان داستان به قالب نویسنده در میآید و با جملههایی شاعرانه و از اساس بیربط به متن داستان، کتاب را به پایان میبرد. به این هم راضی نمیشود و با نوشتن شعری از فریدون مشیری برای خوانندگان دل روشن و لب خندان آرزو میکند! اولش خیال کردم این «فریدون عزیز» یکی از شخصیتهای کتاب است و زمان برد تا بفهمم کدام فریدون است و حرف حسابش چیست. یک جا مشاور عالی، جناب توبلر به نوکرش میگوید: «مگر میخواهم بروم سفر قندهار؟!» و یک جای دیگر در توصیف آدمبرفیاش میگوید: «رستمصولت است!» گمان نمیکنم هیچکدام از این تمهیدات خوانندهی فارسیزبان را به متن کتاب نزدیکتر کند و فکر میکنم بین او و متن فاصله هم میاندازد. فاصلهای که نویسنده روحش هم از آن خبر ندارد. بهکاربردن اسمهایی چون قندهار و رستم یا آوردن ضربالمثلی که در آن اسم خاص بهکار رفته است، خواننده را گیج میکند و میتاراند. مجتبی عبداللهنژاد در ترجمهی «مواجهه با مرگ» براین مگی در دهان شخصیتها والله و ماشاءلله گذاشته است. به جای Outer London «لندنسر» (به قیاس تهرانسر) آورده است. کدام خواننده است که با اسم لندنسر جایی بیرون از لندن به ذهنش بیاید؟ در همین کتاب جان اسمیت شخصیت اصلی داستان در پاسخ پزشک میگوید که فلان پزشک یک پا اصغر قاتل است! اصغر قاتل را برای Jack the Ripper آورده است تا برای خوانندهی فارسیزبان موضوع ملموستر باشد که به نظرم نیست و تولید خطا هم میکند چرا که اصغر قاتل در فرهنگ عامه به بچهدزدی و بچهبازی و کشتن بچهها شهره است و کاری به جان اسمیت و آدمبزرگهای دیگر ندارد.