محسن توحیدیان ▪️
نگاهی به کتاب «نگذار به بادبادکها شلیک کنند» نوشتهی فریده چیچکاوغلو
فریده چیچکاوغلو، نویسندهی چپگرای اهل ترکیه در سال ۱۹۵۱ در آنکارا و در مرکز فعالیت حزب آکپارتی از احزاب افراطی ترکیه به دنیا آمد. در دانشگاه میدلایست آنکارا معماری خواند و پس از آن برای ادامهی تحصیل راهی امریکا شد. در بازگشت به کشورش در ۱۹۸۰ به اتهام فعالیت سیاسی علیه حکومت دستگیر و زندانی شد و چهار سال را در زندان زنان ترکیه گذراند. «نگذار به بادبادکها شلیک کنند» نخستین اثر اوست که تحت تاثیر دوران زندان نوشته شده است. انتشار این کتاب در فضای سیاسی همیشه ملتهب ترکیه با اقبال بسیار روبهرو شد تا آنجا که در ۱۹۸۷ فیلمی بر اساس آن ساخته شد.
کامو در یادداشتهای روزانهاش مینویسد: «ما در میانهی یک پارادوکس ایستادهایم!» میانهای که کامو از آن دم میزند هستی و تناقضاتی است که در ساز و کار آن وجود دارد. هنگامهای که ذهن کوچک باریش در «نگذار به بادبادکها شلیک کنند» با حساسیتی بیاندازه آن را درک میکند. باریش، پسربچهای که در زندان به دنیا آمده برای «اینجی» دختر جوانی که به تازگی از زندان آزاد شده نامه مینویسد. نامههای باریش که از ۲۶ ژوئن آغاز میشوند و تا ۲ می ادامه پیدا میکنند، فصلهای کوتاه کتاب فریده چیچکاوغلو نویسندهی ترک را ساختهاند. زندان برای باریش محل تناقض است. منطق کودکانهی او نمیتواند معماهای پیچیدهی زندان و چرایی میلهها و وجود «عمو کلیددارش» را درک کند. باریش از «سویم» دختر شاعری که به خاطر شعرهایش زندانی است میپرسد؛ «مگر شعر را بد نوشته بودی که آوردندت اینجا؟» سویم پاسخ میدهد: «نه چون خوب نوشته بودم آوردندم.» نوران، زندان سیاسی دیگری به او میگوید: «فکر کردن کار مهمی است. آنقدر مهم که مرا به خاطر فکر کردن آوردهاند اینجا.» از نِوین زندانی دیگری میپرسد: «نامزدت برای چی توی قفس است؟» نوین پاسخ میدهد: «برای اینکه آدمها را دوست دارد.»
«تو چرا اینجایی؟»
«به خاطر اینکه من هم آدمها را دوست دارم.»
بعد برای اینجی مینویسد: «اینجی من وقتی بزرگ بشوم آدمها را دوست نخواهم داشت چون هرکس از آدمها خوشش بیاید میاندازندش توی قفس.»
در نامهای دیگر برای اینجی مینویسد: «فیلیز را به خاطر کتابخواندن انداختهاند زندان. تو که میگفتی کتابخواندن خوب است! اگر من هم وقتی بیرون آمدم زیاد کتاب بخوانم باز برم میگردانند اینجا؟ اگر قرار است اینطور بشود، پس من هم کتاب نمیخوانم!»
ذهن معصوم باریش که نمیتواند با تناقضات جهان کوچکش کنار بیاید ظرف کوچکی است برای تلاقی مفاهیم خیر و شری. نیکی و بدی در ذهن او به هم میآمیزند و زندان با دیوارهای بلند، سیم خاردارها، میلهها و کلیدهای آویختهاش این مفاهیم را برایش وارونه میکنند. حقیقتی که در ذهن باریش جعل میشود وارونگی تمامی ارزشهای بشری است؛ زندان به او میقبولاند که پادافره نیکی زندان است و مکافات بدی، آزادی. باریش که معنای نامش به ترکی، صلح است، نماد معصومیت بر بادرفتهی انسانی است که نخستین دستاورد مدنیّتاش اتوکراسی و حکومتهای مبتنی بر استبداد است. باریش به سادگی وجدان بیدار جامعهای است که مردمانش بر سر چیزی که هرگز به دست نمیآورند گلوی یکدیگر را میبرند.
او پسر زنی است که در بخش زندانیان عادی نگهداری میشود اما اینجی زندانی سیاسی بوده است. با هر اتفاقی که در زندان میافتد، باریش با دو نوع خوانش از آن روبهرو میشود؛ زندانیان بخش مادرش از اتفاقات روز، مفاهیم اخلاقی و رویدادهای سیاسی اجتماعی تحلیلهایی عوامانه و مد روز تحویلش میدهند اما نظرات زندانیان سلول اینجی در تضاد محض با قرائت آنهاست. زندانیان عادی از سیگار کشیدن باریش کیف میکنند و دورش حلقه میزنند اما بخش روشنفکر زندان او را از این کار منع میکنند. وقتی زنی به خاطر این به زندان میآید که مردش را ترک کرده است، زندانیان عادی به او «تهمت»ها میزنند اما زندانیان سلول اینجی تمام حق را به زن میدهند و مردسالاری جامعهی بستهی ترکیه را عامل بدبختی او میدانند. زندان برای باریش محل پرسشگری است. او پیوسته در حال پرسش از دیگران است و آنهایی که حوصلهاش را دارند به او پاسخهایی میدهند که ذرهذره دنیا و کاراکترش را شکل میدهد. تضاد خوانشها و تحلیلهای زندان و فضای تفکیکشدهی زندانیان عادی و سیاسی، مرزبندیهای پارادوکسیکال ذهن باریش را پررنگتر میکند. اخلاق، وجدان، صداقت و راستگویی برای او که ناگهان به میان بزرگسالان پرتاب شده است معانی وارونه پیدا کردهاند. او بی که بخواهد محکوم است که این مفاهیم را در دادگاه کوچک ذهنش وجدان کند. چه کسی به تناقضات ذهن کوچک او پاسخ میدهد؟ اینجی؟ مگر نه این است که نامههای باریش به میلههای زندان گیر میکند و دستگاه مخوف سانسور نمیگذارد هیچکدام از آنها به مقصد برسد؟ تنها آن نامههایی به میلههای زندان گیر نمیکنند که به طنز نوشته شدهاند و وقایع زندان را از ریخت انداختهاند. سانسور از درک حقیقت پنهان در کلام طنز ناتوان است. طنز، مخ معیوب سانسور را فریب میدهد. مادرش؟ او سواد و فرهنگ پاسخگویی به معماهای باریش را ندارد. زندانیان؟ آنها هرکدام گرفتار مصائب و مشکلات خودشان هستند و حوصلهی پسربچهی وراج را ندارند. زندانبانها؟ آنان بردگان کور و کر قوانین آهنیناند و تنها به آنکس پاسخ میدهند که لقمه در دهانشان میگذارد. باریش در برهوتی از علامتهای سوال و تعجب قدم بر میدارد و در پاسخ بیشتر سوالاتش میشنود: «وقتی بزرگ شدی میفهمی.»
کتاب «نگذار به بادبادکها شلیک کنند» شعری است نازکانه و لطیف که در قالب داستانی بلند وجود پیدا کرده است. از آنجا که نامهها را کودکی خردسال نوشته است، وقایع جاری زندان زنان به رویا و تخیل کودکانه آمیخته است. ذهن کودک نمیتواند سیاست، دوگانگی، عدم آزادی، جبر، مصلحت و تمامیتخواهی را درک کند و میل به حل تناقض را با پرسشهای بیامان از زندانیان خسته و غمگین بروز میدهد. در این میان رویا تنها چیزی است که میتواند به او امکان زیستن بدهد و بیقراریهایش را آرام کند. اینکه به همراه اینجی در زندانی که سقف ندارد زیر باران به بدنشان شامپو بزنند و کفآلود از برابر سلولها و زندانبانان عنق بگذرند و پا به فرار بگذارند از جمله حقایقی است که قوهی تخیل برای او میسازد و یکی از همان چیزهاست که باعث میشود باریش با پرندهای از لانه افتاده احساس اینهمانی کند. احساس تُرد بادبادکی رها در آسمان زندان که سربازان به آن شلیک میکنند و برایشان نتیجهای جز مسخرگی ندارد، فکر ظریف و شاعرانهای است که انگار در خیال کودک زندانی اتفاق میافتد اما بروز اجتماعی بسیار خشنی دارد. عباس کیارستمی در مصاحبهای میگوید آدمها را میتوان زندانی کرد اما خیال را نه. خیال تنها چیزی است که زندان نمیپذیرد. (نقل به مضمون)
کتاب فریده چیچکاوغلو ساده اما پر از ارجاعات سیاسی اجتماعی است. او توانسته است به زبان و فرمی ساده مفاهیم سیاسی و مشکلات اجتماعی جامعهی ترکیه را در نامههای باریش منعکس کند. این کشور که امروز از آن به عنوان بزرگترین زندان روزنامهنگاران جهان یاد میشود در تاریخ کوتاهش که هنوز به یک قرن هم نمیرسد همواره دستخوش تلاطم و کشمکش بین جریانهای سیاسی درون خود بوده است. این جریانها و تاثیراتشان بر مردم و فرهنگ ترکیه در کتاب چیچکاوغلو گاه جلوهای نمادین پیدا میکند و هرکدام از شخصیتها به نمایندهی یکی از جریانهای فکری تبدیل میشوند. مردم در این داستان دچار همان تضادها و کثرتهایی هستند که در جوامع در حال توسعه میبینیم؛ بخش از آنان که زندانیان عادی نمایندهی آن هستند رفتارهای دوگانه بروز میدهند: از طرفی علاقهمند به تغییر در ساختار زندان هستند و میخواهند سر به تن زندانبانها نباشد و از طرفی حاضر به پرداخت هزینهی تغییرات نیستند. پس کارشکنی میکنند و درست آنجا که باید چیزی در ساز و کار زندان تغییر کند پا پس میکشند. آنها اسیر خرافات و موهوماتاند و برای آنکه با واقعیت خشن و بیرحم روبه رو نشوند یا دردش را کمتر احساس کنند، به وعدههای عفو عمومی دل بستهاند. بخش دیگر زندان که از آنها به «دخترها» یاد میشود باسواد و کتابخوانند و زندان زنان اگر نظم و آرامشی دارد به خاطر اصولی است که آنان در میان زندانیان رواج میدهند. آنها راه رهایی را در دموکراسی و اتحاد بین زندانیان میبینند و با اینکه خود نیز از کاستیها و محرومیتهای زندان رنج میبرند اما کم و بیش قادر به رعایت اصول اخلاقی و ارزشهای انسانیاند.