محسن توحیدیان ▪️
⌘ هنگامی نوشتن آغاز کنید که در رگها چیزهایی بیشتر از خون جاری است؛ آهن، نمک، کهربا و میخک. و ستارگان مرده، خیابانهای باریک، ایوانهای کوتاه و بارانهای فرسوده. ورنه از نوشتن پرهیز کنید. بگذارید نوشتن، «رهایی» باشد نه زندان دیگری. نوشتن را بگذارید چمنزاری بماند که در آن بادها لانه دارند. اگر نوشتن برای شما چماق یا سینهریز است، آن را کنار بگذارید. اگر رندهای است که با آن ناخنهای سروری تیز میکنید، برای همیشه از آن پرهیز کنید. اگر گمان میبرید نویسندهای بزرگ و مهجورید و جامعهی ادبی درگیر باندبازی و رفیقبازی است و روشنفکرها احمقاند، سراغ کار دیگری بروید. فوتبالیست، بازیگر، ترانهسرا و مدرس ارز دیجیتال بشوید و هرگز، مگر برای نوشتن نامههای اداری خودکاری دست نگیرید.
⌘ عاقبتی که در پیش است، انهدام است. این را گذشتگان میدانستند چون یکی از آنها گفته است؛ «من جام جمام، ولی چو بشکستم، هیچ!» و به دهر، دار فانی گفتهاند. آنها نمیدانستند که زن برزنجیر با میلیاردها ستارهاش در پیش است و زود است تا جهانِ فساد را باژگون کند اما میدانستند که سرانجامِ آنکه میجنبد، ایستادنی ابدی است. پس نباید مگر به شورِ رهایی زندگیکردن. و نباید عمر در قفس آرزو نهادن. نوشتن را کنار بگذارید و بهجایش دیوانهوار در کوهپایههای اندوهزدهی تهران برقصید. از آفرینش کلمههای پوچ دست بدارید که میتوان در مغاکهای دیگری هم درخشش داشت. این پنجره را برای کسی بگذارید که به خون مینویسد و در هر قمار، دستِ خون میبازد.