محسن توحیدیان ▪️
صحنهی تجاوز و قتل در «چشمهی باکره» بهزیر درختان انبوه جنگل و در پرتو آفتاب زیبای بهاری اتفاق میافتد. چوپانان فرومایه با دیدن دوشیزهای زیبا که بر اسبش در کورهراههای جنگلی میراند، برایش دندان تیز میکنند. او را میفریبند و از اسب پایین میآورند. دوشیزه کارین خود مستعد فریفتهشدن است. زیبایی نوجوانی و سلامت و شادابی تن به او احساسی مرموز از شکستناپذیری و جوانی بیزوال داده است. کارین گمان میبرد که زندگی بزرگ و شگفتانگیز در لباس ازدواجی باشکوه و عمری سرشار از کامیابی و خوشی انتظارش را میکشد. همین احساسات نازکانه است که او را وا میدارد بدون واهمه همسفرهی چوپانان جنگلی شود. چوپانها نانش را میخورند. به او تجاوز میکنند. با چماقی به سرش میکوبند و لباسهایش را میدزدند.
جنگل نمادی پر رمز و راز و پیچیده است اما در این داستان عامیانهی قرون وسطایی به نشانهی «اجتماع» بروز میکند. پدر و مادر کارین او را روانه میکنند تا شمعهای نذری را به کلیسا ببرد. کارین که ناخواهری حسودش اینگری را نیز به همراه دارد، با لباسهای زیبایش که پانزده باکره آن را دوختهاند قدم در جنگل میگذارد. این آزمونی است که پدر و مادر برای ورود به جامعه برایش تدارک دیدهاند. باکرهای که به بلوغ رسیده و آمادهی باروری است، از دیوارهای امن خانه پا بیرون میگذارد و این نخستین مرحله برای اثبات آمادگی او و ورود به بزرگسالی است، اما نه پدر و مادر و نه خدمتکاران باتجربهی خانه به او خطرات مرگبار جنگل را هشدار ندادهاند. اینگری ناخواهری وحشی و نگونبختش آینهای از خطرات جنگل است؛ به او پیش از آغاز فیلم تجاوز شده و حالا او چند ماه است که طفل حرامزادهای را به تن میکشد اما همچنان که اینگری را در تمامی مناسبات خانه نادیده میگیرند و به جایش کارین را برمیکشند، خود را نیز از ایستادن در برابر چنین آینهی عبرتآموزی محروم میکنند. بیاعتنایی جمعی به اینگری، او را وا میدارد تا کارین را به عقوبتی دردناک نفرین کند. نفرین او در قالب بیاحتیاطی گروهی خانواده خود را نشان میدهد که سازندهی پایانی از اساس تراژیک است. چوپانان بدن نیمهبرهنهی کارین را در جنگل رها میکنند و میگریزند. شب که میشود، برای اتراق به خانهای میرسند که دست بر قضا خانهی ارباب توره، پدر کارین است. توره آنان را که از سرما میلرزند به خانه راه میدهد و با خانواده بر سر سفره مینشاند. زمان خفتن، مادر کارین که از نیامدن دخترانش بیقرار و بیخواب است به اتاق چوپانها میرود تا به برادر بیمارشان سری بزند. یکی از چوپانها لباس کارین را به زن نشان میدهد. میگوید: «این لباسهای خواهرمان است که چندی پیش مُرد. فروشندهایم اگر میخرید!»
مادر با دیدن لباسهای خونی دخترش به لرزه میافتد. همسرش را بیدار میکند. توره از تختخواب پایین میآید و سراغ درخت غان میرود.
چوپانان با اینکه از آنان انتقامی سخت کشیده میشود، درندگان ذاتی طبیعت و اجتماعاند. آنها از هر نوع اندیشهی متعالی و دست بالایی محروماند و درندهخویی آنان همردهی درندهخویی جانوران وحشی است. نمیتوان آنان را بهخاطر چنین ذات و اخلاقی سرزنش کرد همچنان که نمیتوان ببر و کفتار را بهخاطر درندگی ذاتیشان به دادگاه کشاند. آنها همچنان که کفتاری لاشه را میدرد، بهدیدن دختری تنها در جنگل او را چون یکی از نیروهای ویرانگر طبیعت میدرند و به کام میکشند. درندهخویی و بزهکاری آنان بهعنوان آزمونی برای سنجش اخلاق مسیحی توره و همسرش مارتا نیز بهکار رفته است؛ توره به اتاق میرود و دو چوپان گناهکار را میکشد اما با اینکه میداند کودک همراه آنان در این ماجرا بیگناه است، از خون او نیز نمیگذرد. این گناه، پایههای اعتقاد توره را میلرزاند. هنگامی که به جنازهی دخترش میرسد، دستهایش را به آسمان میبرد و از خدا میپرسد: «مگر تو شاهد این فاجعه نبودی؟ چرا کاری نکردی؟» خب دیگر. توره نمیداند که خدا در کارها دخالت نمیکند و تماشاگری را دوستتر میدارد.