محسن توحیدیان▪️
▪️ «خانواده» مکان اصلی رویدادها در داستانهای امریکای لاتین است. درامها در نسبتهای خویشاوندی، انکار یا افشای آنها شکل میگیرند. در این داستانها خونی که از رگها بر خاک میریزد، خون خویشاوندی است. خونی که با رد زُخم و سیاهش بین آدمها ترَک و فاصله میاندازد و برای آنها پشیمانی و حسرت بیپایان به جا میگذارد:
▫️ پسربچه به دنبال سگش به مزرعهی ذرت میرود و آنجا مردی خفته را میبیند و به خیالاش که جنازهای دیده است، ژاندارمها را باخبر میکند.
قاتلی فراری برای آنکه شب کریسمس کنار خانوادهاش باشد، فرسنگها راه را پیاده گز کرده و حالا در مزرعهی ذرت نزدیک خانهاش خوابیده و منتظر شب است. پسربچهای او را میبیند. خیال میکند جنازه است و ژاندارمها را خبر میکند. آنها سر میرسند و مرد را در حال فرار به ضرب گلوله میکشند. پسربچه میفهمد که مرد خفته، پدرش بوده است. (بوش)
▫️ پیرمرد شبانه برای تماشای نبرد تنبهتن دو جوان به جنگل میرود و میبیند که یکی از آنها از پا درمیآید.
خواننده تا لحظهی کشتهشدن یکی از دو جوان نمیداند که یکی از تماشاگران جنگ چاقو، پدر خوستیوی قربانی است و وقتی او را میشناسد که دارند جنازهی خوستیو را در تاریکی به دوش میکشند. (یوسا).
▫️ زن و مردی، بیماری بدحال را به تالپا میبرند تا از باکرهی مقدس شفا بگیرد اما بیمار میمیرد و آنها همانجا خاکش میکنند.
تانیلو که بدنش از زخمها و تاولهای چرکین پوشیده شده است، از همسرش ناتالیا و برادرش میخواهد تا او را برای زیارت باکرهی مقدس به تالپا ببرند. شبها در بیابان راه تالپا، ناتالیا با برادرِ تانیلو نرد عشق میبازد و برای آنکه از شر تانیلو خلاص شوند، در نیمهراه به درخواستِ تانیلو برای بازگشت به خانه اعتنایی نمیکنند و تانیلو جان میسپارد. (رولفو).
▫️ زن بیوهای دلش میخواهد پسربچه زنده نباشد اما نمیتواند او را از میان بردارد.
پسربچهای تنها و گرسنه. مادرش که زنی تنهاست، او را سد راه خوشبختی خودش میداند و وسوسهی فاسقاش به کشتن پسربچه یک دم رهایش نمیکند. (گایهگوس).
▫️ پیرمردی به مرد جوانی التماس میکند تا برود و از افسر سوارهنظام بخواهد که از خونش بگذرد و او را نکشد.
قاتلی فراری حالا که به پیری رسیده و خیال میکند کسی دیگر دنبال خون همسایهاش را نمیگیرد، به پسرش التماس میکند تا برود و از پسر مقتول که حالا افسر سوارهنظام شده است بخواهد که او را نکشد. (رولفو).
▪️ موتیف تعقیب در داستانهای امریکای لاتین از قراردادها و شگردهای داستان پلیسی سرپیچی میکند و بهشکل کشف و جدالی در برهوت و تنهایی مزارع، کوهها و خانههای تکافتادهی روستایی اتفاق میافتد؛ قاتلی که از چنگ قانون میگریزد، دزدی که تعقیبکنندگان بیشمار دارد یا مجرمی که میخواهد هرطور شده خودش را به جشن سال نو در کنار خانوادهاش برساند، همگی فراریان جامعهای هستند که قانون در آن عنصری الحاقی و اضافی است و نمیتواند در فردیت و ذهنیت آدمهای داستان تاثیر غاییاش را بگذارد. در یکی از داستانهای «پدرو پارامو» تعقیبکننده آنقدر قاتل فراری را در آفتاب سوزان و دشتهای تفتدیده تعقیب میکند که به خود او بدل میشود. کارآگاه در قاتل استحاله پیدا میکند، مقتول زنده و سرحال به میان مردم برمیگردد و قاتل از راه کشتن به رستگاری درونی میرسد. در فیلمی که «پابلو لاررین» دربارهی گریز نرودا از شیلی ساخته است، مأمور پلیس دستخوش چنین استحالهای میشود. او در قالب یکی از کاراکترهای رمان نرودا به تعقیب او برمیخیزد و از سرنخهای ناچیز روایت میتوان فهمید که او که خود پسر زنی هرجایی است، کسی نیست جز خود نرودا که به هیئت سایه و بخش تاریک ناخودآگاهش او را تعقیب میکند و زنانش را میبوسد.