۱
دیر زمانی چنین بودم
ستارهای به دستم از نم رویا خیس
حال که میخواهم زندگانی را سایهای باشم
غم مردگانم نیست
میان ابروها چه چیز میافتد
وقتی نگاه از آسمان ملال میگیرد
تنها تو باش که فرداها
اگر چه بیخورشید
با نام تواند.
▪️▪️▪️▪️▪️▪️
۲
ماه
در چشمهسار گندمها
چهره میشوید
رویاها خیس میگذرند
عشق من
پای بوتههای طلایی رنگ
به خواب میرود.
▪️▪️▪️▪️▪️▪️
۳
اکنون زمان آرمیدن
بر بالهای یک دریاست.
اکنون دلم
تپیدن فرداست.
میبینمش
بر بالهای سبز دو کبوتر دارد سپید
با هالهای به رنگ چشمان.
میبینمش
گاهی بر آب و
دستی بر آسمان
اکنون دلم تپیدن دریاست.