میرزاآقا عسگری (مانی) ▪️
آدراپانا!* زادگاهم! میهنم!
تو میدانی که ریشههایم در خاک تو میرقصند
شاداب، نیرومند، هزارانساله
در هیبت گردبادانی که از باخترت میآیند
بر دشتهای تو میچرخم
هشداردهنده، بیتاب!
از بالهای بوبو سر میخورم
مانند سمفونی نکیسایی،
بر باغهای زادگاهم میگسترم
با بخار دهان اسبهای سرکش
با دم و بازدم رخش
در کوچههای تو پخش میشوم…
آوای واپسین و
پیمانهی شکستهی جانش را
به دست باز تواند آورد؟
(و روزهای من نیز
سوی نهایتی که تویی آمدند و
باز نگشتند.)
ای آنکه هستیات را
در مجلس بزرگترین آرزو
در لحظههای منجمد اعتماد بخشیدی
غمگین مباش؛ زیرا
بخشاینده را
تلختر از چشمداشت
مرگی نیست!
من خود
ابری غریب را دیدم
که در غم بارانهایی
کز دست رفته بودندش
یکریز میگریست
و شگفتا
با اشکهای افزونتر
از خویشتن فزونتر میکاست.