شعر, یادداشت
محسن توحیدیان ▪️ • نیمهشب در حال خواندن کتابی هستم و درست در میانهی صفحهی سی و هفت، یکی از کلمات کتاب تکان میخورد و به زحمت خودش را از سفیدی صلب کاغذ وا میکَنَد. بر سطرها و سفیدیهای محاط بین آنها سُر میخورد و پیش از آنکه بتوانم کتاب را ببندم، در فضای نامتناهی … بیشتر بخوانید “کلمات جادو” »