سینما
محسن توحیدیان ▪️ تابستان با مونیکا؛ برهنه بر سنگهای ساحلی دراز کشیدهاند. بطری در دست، سیگار بر لب. شهر آنسوتر است. در دوردست. پدرها و مادرها، الکلیها، پااندازها، سبزیفروشها و بلورچیها آنجا در محاصرهی زندگی بیمقدارشان جا ماندهاند. هری و مونیکا از آبها گذشتهاند. به سواحل آزاد رسیدهاند. به جزیرهی تازهای بیرون از سرزمین مقررات. … بیشتر بخوانید “تابستان با مونیکا، چهارصد ضربه” »