یادداشت
محسن توحیدیان ▪️ بیشتر شبها خواب آن مرد را میدیدم. اسمش «آسیب» بود. اولینبار در صف بانک دیدمش. به بهانهای مسخره با او دست به یقه شدم و از همان شب بزنبزنهای ما شروع شد. شب بعدش او را در اتوبوس دیدم. از ته اتوبوس میآمد و یکییکی از مسافرها بلیتشان را میخواست تا پاره … بیشتر بخوانید “آسیب” »