یادداشت
□ دیدم که میبوسند. بر گذرگاه نسیان، زیرِ سایهیِ مرگ. صدای چیدن یک دو خوشه آمد. به ایوان رفتم و تماشا کردم. در پناه آپارتمانها، زیر شانهی خمیدهی هرهها و در نظارت گلدانها. تنگ در آغوش هم با چشمانی فراخ، وحشتزده، تبدار، و ستارهی تاریک در کارِ تبخیرِ زمانها. دو زمانِ بههمتنیده، دو جهان متوازی، … بیشتر بخوانید “بر گذرگاه نسیان” »