• حالا هشت ماهی میشود که آن دختر را میبینم. در سرما و گرما. شبها پیدایش میشود و بیشتر وقتها تا نیمههای شب همانجاست. شاید قبلترش هم آنجا بوده شاید هم نه. اما من بار اول او را در یکی از شبهایِ اول پاییز دیدم. در بلوار چهل و هفتم سر جاده مخصوص ایستاده بود … بیشتر بخوانید “شبح خیابان چهل و هفتم” »
دسته: روزنوشت
دیروز با مهدی کرانی در میدان انقلاب قرار گذاشتیم تا بعد از سالها همدیگر را ببینیم. روبهروی سینما بهمن بساط کتابفروشی شلوغی بر پا بود. کتابها را کپهکپه روی هم ریخته بودند. کتابهای سمت چپ ۳۰ تومان، کتابهای سمت راست ۵۰. نویسندهها را لنگ در هوا و بدون هیچ رسمیتی با هم قاتی کرده بودند. … بیشتر بخوانید “سیزده تیرماه، پارک دانشجو” »
دل کبود است چو نیل فلک ار بتوانید بام خمخانهی نیلی به تبر بگشایید با شهرام اقبالزاده در نشر قطره همکار بودم. او را به نیکی و مهربانی میشناسم و میدانم چه مرد بلاکش و رنجدیدهای است. همان سالها بود که دیو سرطان در بدنش بیدار شد. ناگهان چنان لاغر شد که خیلی از ما … بیشتر بخوانید “دل کبود است” »
از تهران به بابلسر رفتیم. دو شب آنجا ماندیم و فردایش از مسیر ساری راهی گرگان شدیم. سر راه گرگان به گلوگاه رسیدیم. گفتیم برویم دریا را ببینیم اما دریا از گلوگاه رفته بود. اینجور شد که روی نقشه دریا را پیدا کردیم که آبیِ آبی بود و دیدیم تا آنجا راهی نیست و میتوانیم … بیشتر بخوانید “دریا از گلوگاه رفته بود” »
دیروز، بیست و هفتم اردیبهشت چهارصد و دو، با خبر مرگ حامد عرفان از خواب بیدار شدم. سعید خبر را داد که تا یادم میآید همیشه خبرهایش فاجعهآمیز بوده است. بسیار دلگیر شدم و وقتی به ایوان رفتم دیدم راستی دیگر باد نمیآید. و گویا بهار تخمهای مرگبارش را گذاشته و حالا موسم بدرود است. … بیشتر بخوانید “درگذشت حامد عرفان” »