شعر
خنده سرک کشیدن از دیوار باغ خداوند است رقصیدن هم ای زن خندیدید و رقصیدید و از بلندیها پرت شدید هستی برای شما پرتگاه اگر نبود چطور پس از خنده پس از رقص چنین افتادید؟ گفته بودم که من این دستها را میشناسم من این پنجهها من این حس به هم بسته شدن را من … بیشتر بخوانید “شعری از فریاد ناصری” »