شعر
شعرهایی از سعید اسکندری بهیاد برادر درگذشتهاش احسان شانههای من ویران مشو تنها دمی پریشان شو پنهان شو ای یاد! پریشان که میشوی در باد باران تمام میشود و شانههای من آرام میگیرد. ▪️▪️▪️▪️▪️▪️ در تراس تنهایی جوانمرد بود و جوان مرد بود و دیگر نیست گشادهدست و شکیبا مغرور و بی … بیشتر بخوانید “در تراس تنهایی” »