(۱)
تیرها
از چندین جهت اصابت میکنند
به چندین جهت
من که روی دستهایت افتادهام از پا
رفتهام از دست
و زانو در قطع و وصلهای مکرر
و زانو در تاریک و روشنهای مکرر
و زانو در فراز و فرودهای مکرر
میشکند از خود
و بر میخیزاند شبی را
که از ماه افتاده بودم
بروید
و روی درختهای خردسالی
کودکی بنشانید، که در جنگهای نابرابر
با دستی بر تیشه ایستاده است
آب بر این آتشِ جانسوز!
که هرچه دورتر میشوم از تو
دورترم از او
و هر چه دیرتر میرسم به خود
دورترم از صبح
در هذیانِ تب و تنهایی
درختی کاشتهام از شب
که مرگِ خواهرانم را به خوابها میبخشد
و در آغوشی نو، گلایهام را میشنود
هراسِ من از سکونتِ باد را دریافتهای؟
هراسِ باد از سکونتِ درد را چطور؟
اینگونه در شنیدنِ تو مضطربم در مرگ
در جنگ نابرابرِ تشویش و سکون بیدارم
نور از پلهها که میرسد
پردهی سفید را میکشی
خانهی دور را به یاد میآورم
نشستهام مقابل پلهها
گوری کوچک بر سالی که میرود از دست
گوری کوچک بر استخوان نردهها
وقتی که رد آفتاب میشکند
پیچیدنِ روز در چند روزنامهی کهنه، ویرانیست
روزی که درد میکشی از درد
و گوشِ پردهها، به پوشاندنِ نور مبتلاست
چراغ را بیاویز بر این باطل
من رفتهام
با دستهای گلو
درخت بیاورم
▪️▪️▪️▪️▪️▪️
(۲)
و گفتم: بخوان
بخوان به نام خدایی که از کرامت رویاها…
گفتی: کدام خواب، راهی به معصیتِ باد میگشاید؟!
در لبگشودنِ تشویشها
پایینتر از درخت، صداییست
میلرزد و به میل نمیخواند
دستی به جانبِ بالا را
یعنی دعای مرگ بهتر است؟
(بردار مرور را
و به پیچکِ دردها بیاویز)
رادیو روشن است:
«گویند که هرچیز به هنگام خوش است»
میکوبی به در، میکوبی و پا به جسارتِ ِپایان نمیدهی
ای هنگامهی شروع در لجنزار
تو تنها شگفتی را سوزاندهای
«ای عشق چه چیزی که خوشی در همه هنگام»
باز هم دروغ بگو!
بر این وزیدنهای از هر جهت چنان فرود آی
که از شدت بهانه بیفتند
وارد کوچه میشویم
در گردشِ فرمان، گوشها را به هراس میدهی
رادیو خاموش میشود
توپی در میانه میایستد
و دایرهها، حافظه را شخم میزنند
▪️▪️▪️▪️▪️▪️
(۳)
حالا به دورانِ پس از تو بر میگردم
به وقاحت، که بر میزِ بزرگِ انتظار نشستهست
چیزی نوشتهام
بر تکهای کاغذ
مثل آنکه باید باشد، تا فراموشی به سراغت نیاید
من که از یاد بردهام
دستهای شرم را
در جیبِ بزرگِ مانتو
جیبی که ابزارِ دفاع را حمل نمیکند
جیبی که مُشتِ مقاومت را حمل نمیکند
متنفر از آشفتگیِ فصل
که در تضادِ باران و گرما قد کشید
قطع میشوم از زانو
متنفر از دهانی که در عفونت و استیصال ورم کرده است
قطع میشوم از زانو
روی اولین نیمکتِ بین راه مینشینم
یا سعی میکنم
اتفاقی که افتاده است را
از میانِ پاهای لرزانم بردارم
بگذارم به قبل از هر آمدن
دراز میکشم
تا دهانِ منزجرم را، از ابتدای جراحت برداری
خانه، واقعیتیست که نه آوار میشوم نه کوه
گوشهای برای ریزش
که در هر شکافش موهبتیست/ پوشاندن و از مخفی عبور کردن
مچالهشدن و برداشتنِ زانویی منقطع
مچالهشدن و به دندانکشیدنِ زانویی منقطع
از ازدحامِ یقین، روزی بزرگ میشوی
آنسان که دستهایت را، از لرزشِ مرور برداری
روزی بزرگ که حافظه پوچ است