پنگوئن قرمز
گریه کار درستی است
و مرد خشکیدهای که بعد از سالها کنار گردناش جوانه میزند
حتمن درست گریه کرده است
میان کندههای ساکت نشستن سخت است
وقتی شاخهی سبزی از یقهات زده است بیرون
و قناری غایبی روی شانهات درست میخواند
همیشه حذف به قرینهی غلط بودهام
قطرهی قرمزی که تن به محلول آبی دریا نمیدهد
یک پیشانی عرق کرده میان پیشانیهای خشک
همیشه حذف به قرینهی ترس بودهام
و شاخههای ترد گردنام را اره کردهام
همیشه یک سینمای دیگر پشت یک سینمای دیگر هست
قاعده نیست قاعدهی زشت استثنای زیبا را ببلعد
گاهی یک پنگوئن قرمز نگاتیوهای سیاه و سفید را میجود
و یک انگشتنما انگشت جمعیت را.
▪️▪️▪️▪️▪️▪️
تدوین خواب
دو سطر اول باران اشک فرشتگان است
باقی رودهی دراز راوی است
و خدا محمود دولتآبادی است
با ابروهای پهن، سبیل زرد و دندهی فیل
هی مینویسد، هی مینویسد و هی مینویسد
و دنیا کلیدر است
یک رمان ملالآور چندجلدی
و سری که سالهاست میان زنبیل زنی است که میرود میرود
و ماه نخنما بالای سرِ سر میرود
و زمین نخنما زیر پای زن
و حوصله ی سر که سر میرود
زن برایش آواز نمیخواند
سر گلآلود را میگذارد بالای نیزه کنار کتاب سفید
و میگوید مرتفع بخوان تا باران بیاید
دو سطر اول باران اشک فرشتگان است
و فرشته موجود دلنازکی است که برای هیچ گریه میکند
و سر که دو سطر از سرگذشت انسان را میخواند باران میآید
بالای نیزه جای مناسبی است برای مناجات
مناجات با خود
مناجات با ماه
و راز و نیاز با کلاغها و کرکسهای گرسنه
و راز و نیاز با جغد و خفاش
و راز و نیاز با کفتارهایی که گرم طوافاند
بالای نیزه جای مناسبی است برای کتاب
و تنها باد کتاب مرا ورق خواهد زد
و تنها باد مخاطب همیشهی کتابهای ممنوعه است
بالای نیزه جای مناسبی است برای سر
سری با دو چشم خالی و ابروی پهن و سبیل زرد
سری که باد موهای سفیدش را ورق میزند
و دو گربه ی آبیِ مات که سالهاست موزاییکهای قرمز را میلیسند
حالا دیگر به سرچشمه رسیدهاند
به سری که ارتفاع گرفته است
سری که مرکز دنیاست
و سالهای سال کلاغها و کرکسها و کفتارهای مومن بر مدارش خواهند چرخید
و دایره مقدس است
قسم به دو سطر زلال اول
قسم به جوهری که از گلوی فرشتهی مغضوب بر کاغذ چکیده است
قسم به صراط کج
که راوی را از روایت خطی خشک منحرف میکند
اعوذ بالشیطان من الله الرحیم
به نام زن
زنی که سالهاست سرم میان زنبیل اوست
و از زیر چادر نازکش روایت میکنم
دنیای هولناک معاصر را
ای زن!
مرا زمین بگذار
بگذار زمین سر من باشد
میان زنبیل زنی که دور خورشید میچرخد
بگذار این طالبی رسیده بگندد
و میان دایرهی فرضی طواف مگسها
شعاع نور سبز بر نیمکرهی له بتابد
انگار سرچشمهی کارون کمخون ابرهای کهنهاند
ابرهایی که لای پای فرشتگان پریود بودهاند
و حاشیهی شط بوی تند عفونت میدهد
بوی ابرهای نیمهخشک مچاله
انگار فلات دارد طعمهی زنبورهای قرمز میشود
و طوفان فلاکت در راه است
و همچنان زنان جنوب بینی دخترانشان را سوراخ میکنند
و اهواز جای مناسبی است برای لنگیدن
و اهواز جای مناسبی است برای رقصیدن با یک دستمال سفید
انگار همین دیشب بود که سایهها در خواب من کفن آغاسی را سهم میکردند
شاعرانی که کمتر می خوابند بیشتر خواب میبینند
خواب بادهای بیجهت
و خواب آیندهی جهان بی جیرجیرک را
سال هاست حال پایتخت هم خراب است
و دل شهر آشوب است
فغان کاین لولیان شوخ شیرینکار شهرآشوب
چنان در کبد چرب شهر میلولند
که کرمها در کتابهای مرطوب
اما کار از فغان گذشته است
و کرامت کرم در لولیدن است
و کرامت سایه در رقصیدن
رقصیدن به ریتم چمری
یک نفر بیاید خوابهای پریشان شاعران را تدوین کند
خوابهایی که نگاتیوش را دیوهای چندسر جویدهاند
و سری که ارتفاع گرفته است
طبیعی است که چشمهای خالیاش خواب آرام را نخواهد دید
یک نفر بیاید خوابهای پریشان شاعران را تعبیر کند
کسی که قبل از مرگ شاعر بوده است
و سمبولها و استعارهها را خوب میشناسد
کسی که ردپای دلالتهای بین متنی را گم نمیکند
و با او از پشت گِلالهای بی ربط سر درنمیآوریم
اما تفسیر خواب شاعران کار شاعران نیست
کار روانکاوان ناشی است
که از زرافه فقط ” ه ” ی آخر چسبانش را میبینند
یک نفر با چادر نازک بیاید خرس طلای جشنوارهی خوابهای چهار فصل را بگذارد بالای سر ما و برود
یک نفر بیاید زمستان اخوان را دوباره بنویسد
و با چند کلمهی تازه نفس یک بار دیگر تراژدی را ببرد روی صحنهی سفید
این جا روز به روز دارد سردتر میشود
چنان سرد که شیشهی مساجد هم ترک برداشتهاند
و عنکبوت درشت شکستگی نادر پور به قلبها رسیده است
دو سطر اول زمستان
آه عمیق محمود دولت آبادی است
که حتا اگر هزار سال دیگر هم بنویسد باز ننوشته است
و دردهای خدا چنان بزرگ است که به نوشتن نمیآید
دو سطر اول جهنم اهواز و ایلام هم
آه محمود دولت آبادی است که از گلوی مرگان بیرون میآید
و دنیا جای خالی سلوچ است
یک رمان خلاصه و خوش ساخت که تا ابد با انگشت شست باد ورق خواهد خورد
یک نفر بیاید…
نه یک نفر کفاف این همه درد را نمیدهد
دردی که مثل جلبک روی خوابهای نیمهآرام دنیا را گرفته است
و ساحل اقیانوس ها پر است از خشاب خالی قرصهای آرامبخش
سرها با چشمهای خالی بعد از مرگ هم برای دنیای هولناک معاصر خواب میبینند
حتا بالای نیزه زیر آسمان قهوه ای کمرنگ کنار یک کتاب سفید
از زیر یک چادر نازک نخ نما…
هیچ جای دنیا هیچ داستانی به پایان نمیرسد
تنها یک کلاغ یا یک کفتار و یا یک کرکس میآید رودهی دراز راوی را قیچی میکند.
▪️▪️▪️▪️▪️▪️
سقوط آزاد
این شعر زنی است که از واقعیت سرچشمه میگیرد
جریانش برمیگردد به وقتی که استخوانهایش آبی بود
و هنوز آقای مهندس سر راهش سبز نشده بود
آقای مهندس
آقای سد
آقای محدودیت
آقای ایست
این شعر زنی است که از آن سوی واقعیت سرچشمه میگیرد
جایی که سراسر سفیدی مطلق است
و خورشید هر هزار سال یک بار طلوع میکند
کنار میایستم
تا بینظمی دنیا را به هم نریزم
بی نظمی زن را
زنها به سبک خودشان زندگی میکنند
به سبک خودشان خودکشی
کنار میایستم تا سقوط آزاد را تجربه کند
آبشار سقوط زیبایی نیست
زیبایی سقوط است
و همین زیباییهای ناگهانی است که نظم کسالت را به هم میریزد
کنار کاغذ میایستم
تا زن با استخوانهای آبی مایعاش از هرکجا که دلش بخواهد سرچشمه بگیرد
جریان خودش را پیدا کند
از روی میز بریزد پایین
از زیر در بزند بیرون
از پلهها سرازیر شود
کوچه را تجربه کند
کثیف شود
تبخیر شود
تکرار شود
یک بار در ذهن مارکز
یک بار در ذهن موراکامی
یک بار در ذهن یک ابر گمنام گمراه که شلوار مایاکوفسکی را میپوشد با خرقهی حافظ
” مرا فتاده دل از کف تو را چه افتاده است؟ ”
کف پیاده رو
کف این شهر
کف این رویای ساختگی
من دنیای خودم را با همین مصالح ارزان میسازم
با همین اوهام درهم بادآورده
مثل همین رویایی که پشت در ایستاده است و زنگ واحد پانزدهم را میزند
در را باز میکنم
و تا هشتپاها و سفرهماهیها به طبقهی هفتم برسند
من از پنجره پریدهام وسط یک متن دیگر
آن ها هشت سال تمام اهواز و اندیمشک و کرمانشاه را میزدند
ما کرکوك وبصره را
آن ها مادها را
ما فینیقیها را
آن ها مشهد و قم را نمیزدند
ما کربلا و نجف و کاظمین و سامرا را
آغاز و پایان انسان در یک بین النهرین ساختگی است
در متن جنگ و صلح
در جلگهای میان دو رود متناقض
برای رهایی از این همه تناقض کافی است کمی کنار بایستیم
کمی روی تخت دراز بکشیم
به کما برویم
زیر نظر یک پرستار زیبا نفس های عمیق بکشیم
بسپاریم روي در اتاقمان با حروف بزرگ بنویسندICU
بنویسند اتاق آبی
بنویسند لطفن مزاحم هوشنگ ملکی نشوید
سرطان سفید گرفته است
همان مرضی که سهراب سپهری را کشت
بنویسند این در یک سنگ قبر عمودی است
بنویسند در زندگی زخمهایی هست
بنویسند این رمان جدید ایتالوکالوینوست
بنویسند انکار چرا؟ همه ی ما در یک آسایشگاه روانی بستری هستیم
بنویسند نیمیم ز ترکستان نیمیم ز فرغانه
بنویسند به سراغ من اگر میآیید
بنویسند من میمیرم و همه چیز تمام میشود
در بستهی این اتاق
به قول روشنک – مربع برمودا –
یک تابلوی سیاه مشق است
یک سنگ قبر نفیس
که یک روز یک منتقد معتقد
در گوشهای از موزهی هنرهای معاصر روی آن انگشت خواهد گذاشت
چشمهایش را خواهد بست
و برای شعر فاتحه خواهد خواند
در تمام متنهای من سقوط آزاد است
روی سطر ارتجاعی اول تکان تکان میخوریم
شیرجه میزنیم
استخری در کار نیست
جنازهی ما را یا باد با خود خواهد برد
یا یک رود احتمالی.