شعرهایی از تد کوزر ▪️
ترجمهی محسن توحیدیان ▪️
زنی نابینا
سرش را بالا گرفته بود
به سمت بارانی از نور
و خندیده بود
نور بر پیشانیاش چکیده بود
در چشمهایش
دویده بود بر یقهی بالاپوشش
و خیسانده بود سفیدی بالای سینههایش را
کفشهای قهوهایاش نور را پاشانده بود
لحظه، چون واگن سیرکی بود
که در برابرش بر چالههای نور میگذشت؛
زندانی بر چرخها.
و او به شتاب در پیاش گام برمیداشت
و سرزنده و کنجکاو عصایش را حرکت میداد
در میان میکدهها، سیخونکزن و عجول
هنگامی که جهان در گوشهای میخزید
▪️▪️▪️▪️▪️▪️
دیدار کوهستان
ما را دشتها نادیده میگیرند
اما کوهها گوش میدهند؛
هزاران شنونده که در هر سنگ
نفسهاشان را حبس میکنند
چنان که بالا میرویم،
راه میکشیم از روی جمجمههای حرفهای کوچک
در چمنزاران پاییندست
علف در گفتگو به اینسو و آنسو میجنبد؛
کلمات چون دانههای ذرت
بر فراز کشتزارها پرواز میکنند
اینجا در توجه کوه
حرفی برای گفتن نیست.
▪️▪️▪️▪️▪️▪️
شیر آبچکان
در تمام شب، شیر آبچکان میجوید
سکوت خانه را
با پرتابهای ردیابش
چه کسی بیدار است؟
چه کسی آنجا دراز کشیده است
نگران
چون ماهیتابهای در ظرفشویی؟
شاد باش، شاد باش!
شیر آب کوچک میگوید
کسی در زندگی بهیاریات میشتابد.