محسن توحیدیان ▪️
درنگهایی در شعر احمدرضا احمدی و تد کوزر
احمدرضا احمدی و تد کوزر، شاعران یک زمانهاند. در این جستار میخواهم این دو شاعر را کنار هم بگذارم، اگرچه آنها بسیار دور از سرزمین یکدیگر زیستهاند و احتمال میدهم از وجود هم بیخبر باشند. تد کوزر، شاعر امریکایی، زادهی ۲۵ آوریل ۱۹۳۹ (یک سال پیش از بهدنیا آمدن احمدی)، از شاعران سرشناس در رنسانس شعری غرب میانه است. دفتر شعرش، «دلخوشیها و سایهها» در سال ۲۰۰۵ جایزهی پولیتزر گرفت و آخرین کتابش «رکاب سرخ» در سال ۲۰۲۰ منتشر شده است. احمدی و کوزر را به اینخاطر کنار هم میگذارم که شعر هردو شاعر از سرچشمههای روایت آب میخورد. احمدی در بسیاری از شعرهایش، روایتی ساده را شعر میکند. در کار شاعری کوزر هم چنین شگردی یک قاعدهاست. او از سادهترین پیشامدهای روزمره شعر میسازد و هر درنگ او در جهانِ در گذر، شعری ساده و عمیق است. او را «شاعر سپیدهدمان» نامیدهام، چرا که صبح پیش از طلوع، چشماندازی است که در شعرهای او بسیار دیده میشود. او را پیرمردی سحرخیز میبینم که بیش از همهگان برآمدن آفتاب را دیده است و صبح در شعر او پر از صداریزههای پیش از پیدایش است. هر شعر او داستانی کوچک از زندگی انسان است. قصههایی که شعر را در روایت میتنند و بیهیچ پافشاری، یک عینک تازه برای تماشای جهان روی میز میگذارند. رویدادهای معمولی زندگی در شعر کوزر به کلماتی بدل میشوند که از خود زندگی آشناییزدایی میکنند. این شعر را ببینید:
«پس از خاکسپاری، سوگواران گرد میآیند
به زیر افراهای زمزمهگر حیاط کلیسا
و بهآهستگی سخن میگویند
چون دستهای از برگها.
در سایه، دکمهآستینهای جامههای سپید
و سینهریزها میدرخشند:
روشناییها در سبزِ ژرفِ آب.
آنها در چنین بعدازظهری برای بدرود آمدند
اما اکنون درود و درود میگویند
و به شوق در چهرهی هم مینگرند
بیشتاب در وانهادن دستان یکدیگر.»
و این یکی را:
«لاکِ سبزِ کولهپشتیاش
او را میسپارد به موجاموج وظیفهها
تاب میدهد بازوهای سفت و دستهای فنجانگونهاش را
و به پیش پارو میزند.
گردن کشیده تا آنجا که میتواند
و چانهاش، سخت چون پوزهای
موجآب سرد را میشکند.
کلاه بیسبالش را پَسَکی گذاشته
و از کفهای رخوت، رو به شنهای آینده
سلانهسلانه
و سنگین از امید
بهسوی کتابخانه میخزد.»
در شعر اول، کوزر نکتهای پنهان را در یک مراسم خاکسپاری دیده است؛ سوگوارانی که برای بدرود با درگذشته آمدهاند، پس از پایان مراسم با هم خوش و بش میکنند و به هم درود میگویند. گویی حالا که مرگ را پشت سر گذاشتهاند، میروند تا در درخشش آبها زندگی موقتی خود را از سر بگیرند. در مراسم سوگواری درود و بدرود شانهبهشانه میشوند. این پارادوکس مرموز، ماجرای ساده و پیش پا افتادهای از زندگی است. در شعر دوم، او دانشآموزی را دیده است که با کولهپشتی سبزرنگش به کتابخانه میرود. دانشآموزی که به لاکپشتی نوزاده شباهت میبرد که بهسوی امواج خروشان آینده دست و پا میزند و به پیش میرود. چنان که میبینید، سبک شاعری کوزر بر روایت و قصهگویی بنا شده است و با همین قصههاست که از رویدادهای ساده و تکراری آشناییزدایی میکند. او از خردهروایتهای دور و برش شعر میسازد و اغلب با نازکبینی و ژرفنگری شاعرانهاش خواننده را شگفتزده میکند. در شعر احمدرضا احمدی نیز روایت مهمترین عنصر است با این فرق که شعر او دارای عناصری است که از سرچشمههای مدرنیسم میآید. میتوان گفت کوزر از تاثیر جنبش آوانگارد و القائات مدرنیسم کم و بیش برکنار مانده است اما احمدی بهتمامی در آن غرق شده است. از این نگاه، شعر احمدی هنریتر و پیشروتر از شعر کوزر است. احمدی با ابزار ابهام، از کلمهها و عبارات آشناییزدایی میکند و در ذهن خواننده تصویری مبهم و رازآلود بهجا میگذارد اما کوزر در عینیت محض جهانبینی خواننده را تکان میدهد. آشناییزدایی کوزر در مفاهیمی است که از پدیدهها و چیزها در شعرش پیدا میشوند. او کلمه را ابزاری خشک برای دستبردن در مفهوم چیزها و رویدادها میبیند، اگرچه نیمنگاهی به آراستگی زبانی هم دارد. این شعر احمدرضا را ببینید:
«من و شما به کنار میز ناهار رسیدیم
مهمانان دیگر هم بودند
من آن روز مهمان بودم
من و همهی مهمانان
از پشت پردههای خانهی شما
درختان را میدیدیم که سبز بود
در خانهی شما انبوه چمنها
بهسوی گلها جاری بود
روز ۲۹ اسفند نیست
فردا روز ۲۹ اسفند است
هنوز باران پایان نگرفته است
ولی شما امروز خواهید گفت:
مرا دوست دارید.»
و این یکی را:
«امروز در خانه هستم
از صبح با همسایهها
حرف از گلهای افتابگردان گفتیم
امروز فکر میکردم
اگر یک مزرعه با گلهای اطلسی داشتم
مزرعه را در پارچههای مرطوب آبیرنگ میپوشیدم
به خانهی شما میآوردم
و
به شما میسپردم
دلم میخواست
رنگهای خاکستری و آبی گلهای اطلسی
در زردی گلهای آفتابگردان خانهی شما گم شود
ولی من مطمئن بودم
در میان تمام عطر اطلسیها
و رنگ زرد آفتابگردانها
شما را گم نمیکردم.»
احمدی واژهها و جملهها را غریب میکند. اگر خوانندهی شعر او تمام پیشفرضهای ذهنی و کلامیاش را کنار بگذارد میتواند با بسیاری از واژهها برای نخستینبار آشنا شود و از رهگذار این آشنایی ببیند که هر آویژه چه رنگ، بو و کاربردی دارد. شعر نخست را میتوان با بسیاری از شعرهای کوزر مقایسه کرد. البته تنها بند اول را. تا سطرِ «بهسوی گلها جاری بود». پس از آن، او قاعدهی روایت را برای رسیدن به نتیجهی شگرف در هم میشکند و به چیزی فراتر از آن میرسد. به پایانی زیبا و تاثیرگذار که از عینیت شانه خالی میکند:
«روز ۲۹ اسفند نیست
فردا روز ۲۹ اسفند است
هنوز باران پایان نگرفته است
ولی شما امروز خواهید گفت:
مرا دوست دارید.»
بند اول همین شعر را میتوان در بسیاری از شعرهای کوزر دید. در شعری بهنام «مادر» مینویسد:
«اکنون در میانهی آوریل
آلوهای وحشی، کنار جاده میشکوفند؛
یک سفیدی شبکهای در برابر سبزی پرشور و شادمانِ علفزار نو
و سیاهی غبارآلود و درهم خندقهای سوخته
بیبرگی؟ نه هنوز،
تنها شکوفههای نازکاند و گلبرگ ستارهای، شیرین از عطر جاودانهی خویش»
که میتواند شروع یکی از شعرهای احمدی باشد؛ توصیف چشماندازی در بهار با جزئیاتی شاعرانه، اما کوزر هرگز به پایانی نمیرسد که احمدرضا میرسد. او در پایان همین شعر مینویسد:
«انگار بهار یک مهمانی است
بهخاطر آن ممنونام.
اگر به من نیاموختهبودی تماشا کردن در جهان را
و دیدن اینکه زندگی چگونه با همهچیز بازی میکند،
باید برای همیشه تنها میماندم.»
این پایان را کنار این بند از شعر احمدی بگذارید:
«عکاس ما را
در بیابان مملو از سفیدی
تنها نهاد و گفت:
به امید دیدار
در میان صندلیها گم شد
ارابهها از انتهای بیابان آمدند
صندلیها و میزها را حمل کردند بردند
پروانهها از روی صندلیها برخاستند.»
و این شعر:
«کشتی از بندر عبور میکند
به صدای تو میرسد
و سکوت توست
که کشتی ذوب میشود
قایق میشود.»
کوزر و احمدی اغلب از عینیت محض شروع میکنند؛ یکی از آنها جادهی راست و دلانگیز را تا آخر میرود اما دیگری بر آن عینیت سطلی از انتزاع میپاشد. کشتی یا پروانه در شعر کوزر، کشتی و پروانه است و اغلب از دلالت استعاری تهی است اما در شعر احمدی، کشتی یا پروانه در بافهای از ایماژ بروز میکند و میتواند در هر برداشت به چیزهای دیگری دلالت کند. کشتی در شعر کوزر ذوب نمیشود و اگر وجود داشته باشد، تنها از بندر عبور میکند. از این نگاه، شعر کوزر بیشتر وقتها راه را بر تاویل میبندد و اغلب به یک نتیجهگیری روشن و یگانه میرسد. شعر احمدی در فراواقعیت محض و انتزاع شانه خوابانده است و خواننده برای فهم آن باید به رویاها و نشانههای ناخودآگاه تکیه کند، اما کوزر بر پاهای نیرومندش روی زمین واقعیت ایستاده و شعر/قصههایش اگر شگفتی میآفرینند، این شگفتی از خود واقعیت و دریافت سادهی آن آب میخورد.
شعر احمدرضا بر شانههای ادبیاتی بنا شده است که بخشی از آن در فراواقع بههم رسیده است. تاثیر احمدی از شعر فرانسه و علاقهی او به جنبشهای هنری اروپا، در آتش این وابستگی به سنت شعر فارسی دمیده است و نتیجهی این تاثیر، شعری است چندلایه و سرشار از گرههای تصویری که در آن، فانتزی خود یک غایت است که در جلد کلمههایی نو نمود پیدا میکند.
شاید اگر تد کوزر شاعری ایرانی بود و تجربهی زیستن احمدی را داشت، شعرش یکسره به انتزاعی میافتاد که احمدی در آن نفس میکشد. آن خرد جمعی مسلطی که احمدرضا از آن مینوشد، آمیخته با زخمهایی است که نسلها با آن زیستهاند. تجربهی تاریخی سرکوب، اختناق، استبداد، فقر سراسری، جنگ و انقلاب به صافیهای شعری احمدی شکلی ویژه داده و شاعری با مختصات او ساخته است. اندوه در شعر احمدی ژرفتر از احساس غمی است که شعر کوزر القا میکند. در بسیاری از شعرهای کوزر آنچه میدرخشد، آفتاب امید به آینده و زیستن با تمام کاستیهاست اما شعر احمدی بسیاری وقتها ترانههایی تجریدی و شخصی برای تنهایی عمومی در روزهای بارانی است. سرچشمههای انتزاع در شعر او بیش از آنکه ریشه در ادبیات و هنر اروپا داشته باشد، از تجربهای تاریخی میآید که در آن عینیت را بهخاطر کارکردهای اجتماعی و انقلابیاش نکوهش میکند و هنرمند را به ورطهی انتزاع میراند. خیال در شعر کوزر رقیقتر از آن است که بتوانیم آن را با فانتزیهای شعر احمدی مقایسه کنیم. هنر کوزر در این است که بدون کمترین ابهام و پیچیدگی از واقعیت جاری و خشک روزمره شعر بتراشد و عینیت برای او چیزی بالاتر از مادهی خام برای نوشتن شعر است. اسطوره در شعر او اندک و استعارهها اغلب سادهاند. ایماژهایی که او میسازد در بیشتر موارد از بازنمایی یک امر واقع بدون کمترین دخالت خیال به هم میرسند اما این هنر اوست که واقعیت را با تمام جزئیاتش به شعر بدل کند.