(۱)
کس نشد آگه که چیزی داشت با خود یا نداشت
«بیدل»
__
چیز: فاصله
-به رعایتِ این سه شاهد و انفاق و تمکین و اُجرتالمثل و حکم به مهریه و چند شباهت از این دست-لازمالانفصال میشوید و میروید طلاق!
چندی پیش
با همین کودکِ سرگرم
خروسخوان میرفتید خانه
میرفتید معاش
میرفتید خنده و
هی به هی
در قرابت مذکور میرفتید بوق سگ
تشکیل شده بودید از چند پلهی بالا و پایین
به تناسب آینه و آبی
حدودِ همین خطوط کج و معوج
به مرتبه و بار افتاده بودید
سر کشیده بودید به اتاقهای بی هم
بیبعد بودید و موازی
کودک شده بود شبحی سرگردان
از قرار ندیدنی بود
نخواندنی بود
بر میخورد به جنون
حکم به حکم میرفت به گیج
دست به دست میشد از پدری مطلّقه
مادری مطلّقه
-نظر به وقوع متارکه و سپریشدن هفت سال و هفت ماه و مراجعت نکردن نامبرده از جنوب_ درخواست میکند به حکم تکلیف قانونی و شرعی به مرداد عزیمت کند_
یکی از شما حرف را کشانده بود به کِل
کشانده بود به اجابت
به گرم
به تردید و تن کشانده بود به زرد
تن به تن به تن کشانده بود به جنگ
تا نه ماه و نه روز بعد
کشانده شود به جیغ
نظر به احراز هویت مشارٌ الیه کودکی است با کمی تهماندههای واج و لکنت
بنا بر این بود که یکی دست گرفته بود که زندگی سه سایه دارد
عبارت از تو
از زن
از اشتراکی شیری رنگ
تنهای تنها خودتان را کشانده بودید قبل
به تک و تاز حرفها
به باد
به ابری که از باران بیفتد و آسمان را ندیده بگیرد
با عنایت به مطالعهی اوراق و محتویات پرونده و استماع اظهارات زوجین چیزی نگفته میماند
نامبرده عبارت است از دهان نارسی از حروف
دهان به دهان میرود به بلوغ
لابهلای سایهها از شکل میافتد
واج به واج بیرون میزند از «بی»
-نظر به قرائت مطروحه و محاسبهی مشروح – کودک از سایه بر میگردد و با مرگ به بازی میرود
▪️▪️▪️▪️▪️▪️
(۲)
چیزی که ماندهایم در اینجا نماندهایم
«بیدل»
چیز: سفر
….
بیدرخت
بیزرد
با قدمهای مدور
برهوت
شور را بغل کرده بود
با تپههایی مختصر
این بود و آن
آن یکی صندلی را خوابانده بود تا همین نزدیکی
انگار خوابی دیده باشد یا ندیده باشد
پرید و خیره ماند به نقطهای فرضی
-بیست دقیقه توقف!
همیشه اینجا بر میخوریم به هم
به همهایی که میآیند یا میروند
اتوبوس ایستاد
بیابان رسیده بود به اتراقی الساعه
ساعت ساعتِ اجابت بود
گرم بود و پرت
که از شمارش بیابان فارغ شده بود
ساعت ساعتِ مثانه بود و روده
خودش را کشاند رکیک خانه
-یادگاری از فلانی
از فلان جا
-یادگاری از فلانی
از فلان جا
-یادگاری از فلانی
از فلان جا
چیزها را خواند
از جوانی نوشته بود
تا منسوبات روسپی
مرور کرد با در و دیوار
سربازی از برگشت نوشته بود
سربازی از رفتن ولی
یکی شکلی مردانه کشیده بود از پایین
حواله کرده بود بالا
یکی هم از فراق یار
جارش را کشیده بود گوشهی سمت چپ
چیز به چیز خواند
یک
دو
سه…
پنج دقیقه گذشت
یادش رفت از کجایش را بنویسد
«کجا» نامهای مختلفی دارد
تلخندی زد و برگشت
رسیده بود به اجابت
شأن نزول
تصادف
یا هرجا که تابستان باشد و مرداد باشد و
در مناسبتی فرضی
چهلسال پیش
در چنین روزی
زبان را حولِ هجا بچرخاند و برود شهریور
اطراف را در نگاهش چرخاند
سفالینهها و آیینهها
کوزهها که بعد خریده میشوند و
لبی تر میکنند بیشور
مجسمهها که…
شیری نشسته
خیره مانده به نقطهای دور
-پنج دقیقه گذشت
اینجا چه میکند؟
شیرها که تنهایی نمیروند شکار
با همهایی دارند
یا میرفتند شکار
یا بر میگشتند
با آن یال و دم و اشکم به گرم نمیآید
کنار این دیوار بلند
لابهلای این همه تنهایی چه میکند با چشمهای سفید
باید اینجا بر بخورند به هم
مثل ما که بر میخوریم به هم
چاردیواریِ بزرگی بود
با تمثالهای قجری و نوشتههای تلخ
_سیگار ممنوع!
سیگار را انداخت و رفت تا چای
-پنج دقیقه گذشت-
به سوغات فکر نکرد تا پنج دقیقه بعد
آن یکی چای سردتر شدهاش را نوشید و برگشت به سفر
میخواست خودش را بکشاند عقب
خواب نبیند روی پل سیاه یا سفید
اهواز باشد یا نباشد
خودش را بیندازد کنارِ شنا ممنوع
اهواز پشت به آینهاش بایستد و به تهران فکر کند
به رفتن
به خون فکر کند در نقطهای فرضی
این بود و آن
تا سفر با قدمهای مدور
تهران را رو به رویش بگیرد
این از معینالتجار بگوید
آن از آغا محمد خان
▪️▪️▪️▪️▪️▪️
(۳)
آن اسبان را آوردیم تا ما را سبکبار گردانند
خود ما از ایشان گرانبار شدیم
(مجالس)
چیز: درد
به شکل چیزی بود
پیرامونِ آواها و آروارهها
گاهی به حرف میآمد
گاهی به لال
زخم از هوا بود و تلخ از دهان
کدام بود؟
معلوم نبود
به شکل چیزی بود دایره
جهان را میگویم
سِفر به سِفر
به صحایف و اوراق چیزی نگاشت
به قولی با ماهچهی ماه و شمسهی آفتاب منقش و مزین بود
گفتند فصولی دارد
به مصلحت سرد و گرم
یا قاقُمِ برف و سنجابِ یخ
یا شیرِ باران و طفل مرداد
چیزی ممتد
رنگ به رنگ
رنگینکمانی روی رود
از اصل و عکس
معطوفِ چیزِ چیزِ چیزِ چیز
چیز چیست؟
کدام طرف است؟
به کجا میرود؟
چیز
چیزی نیست جز اتحادی از صداهای فرضی
تو فرض کن جنوب
فرض کن اهواز
یکی از عصرها
کارون را به لب بیاورد و چیزی بخواند
کال چیده شود کنار اصواتی فرضی
به جغرافیا برسد
به لهجه
به عادت
مردادی کند برود شهریور
برود پاییز
برود سال
شرجی کند بو بگیرد
سرد شود و بماسد بر تن فصلها
به شکل چیزی بزند بیرون
به رعشهات بکشاند
روی سطحی یکنواخت
در سرداسرد خطوط
حواست از کار بیفتد بروی بعد
چیزها به رعایت نقطهچین تن میدهند
مثل همین یکی
که دچار میکند زودتر
به بعد میرسد کبودتر
چیزترین چیز است
چیز
درد است
«وقتها باشد یک چیز را اطلاق کنند و مرادشان چند چیز متعدد باشد. گاه باشد که چند چیز را اطلاق کنند و مرادشان یک چیز باشد»
به اختصار
یکییکیمان را تن میکند و جمع میشود با مرگ
مکعبی بیرنگ
چهلساله و جا افتاده
ما را به دوش میگیرد
اطراف را به دوش میگیرد
مستطیل به مستطیل
دوش میشود و خاکستر
خواست تا دفتر به کارون بشوییم و
لب به حرف آشنا کنیم
«ما را ز نه چیزی برسانید به چیزی»
کرامت دارد و کراهت
جایی به کارون میزند
جایی کارون را از آب میگیرد
نزدیک میشود
ده
بیست
سی
چهل
خط میخورد از پا
میخواند
من
تو
او
ما
خط میخورد از گلو
همیشه چیزی نگفته میماند