خنده
سرک کشیدن از دیوار باغ خداوند است
رقصیدن هم ای زن
خندیدید و رقصیدید و از بلندیها پرت شدید
هستی برای شما پرتگاه اگر نبود
چطور پس از خنده
پس از رقص
چنین افتادید؟
گفته بودم که
من این دستها را میشناسم
من این پنجهها
من این حس به هم بسته شدن را
من پاکوفتن دل بر سینه را
جان قل میزند و میآید که بپرد
قل میزند که رد شود از پوست
قل…
بگو پس آن همه خدایگان جوان
که ناگهان در معابر تاریک قد کشیدند
چگونه پرت شدند؟
پرت شدن از خنده
پرت شدن از رقص
پرت شدن از قُل جان
گدازههای پران از دهانهی زخمها
ترانههاتان را شنیدم و گریستم که باید گریست
اگر چه سنگ بودم اما آذرین
که من نیز از دیوار باغ خداوند
که من نیز خنده
که من نیز رقص
با این وجود میدانستم
این قوم
حتی یکبار
چشم در دهانههای آتشین وجودش ندوخته
سر از دیوار باغ هیچ خدایی
ای علفهای پامال
در بهار موعود پارسی
میدانستم و میگریستم
که من نیز رویاهایی داشتم
ببخشید اما خیلی خستهام
۲۲.۱۰.۱۴۰۱