فریاد ناصری ▪️
بیر آیریلیق بیر اولوم هئچ بیری اولمایایدی
به کورش، سین و حاء و سلی
پلک. شب خوش جانیم. پلک. خیر و شادی. پلک. نمیشه. پلک. مشتهای کوبیده بر دیوار. پلک. فرصت بده، میتونیم. پلک. خوندماغ. پلک. فریاد و جیغهای جگرخراش. پلک. ترسیده بودم که اگر این روی هیولام را ببینی، چه میشود؟ پلک. من نمیخوام زن زندگی بشم. پلک. بیمارستان. پلک. خودکشی. پلک
…
صبح بچهها گفته بودند که امشب ترافیک میشود. پرسیده بود که: چرا؟ گفته بودند: ولنتاین. اول شب پیام گرفته بود که: داداش میشه نیام دنبالت؟ خودت بیای؟ نوشته بود: آره جانم.
رفته بود با مترو و تاکسی در برف و بوران. رسیده بود خانه. کسی نیامده بود هنوز. عرقش را بیرون کشیده بود و شروع کرده بود به خوردن. ماست و کمی هم نخود و لوبیا کنارش.
…
سر خیابان دانشگاه، فخررازی… کنار شیرینی فرانسه یا کتابفروشی حکمت، منتظرش بود. رسیده بود. داشت با تلفن حرف میزد. گفت:… حالا اسم یادش نمیآید، ولی اسم را گفته بود. گفته بود: میگوید بعد عید دو تا تصادف دارید. یکیش با ماشین امانت، خیلی هم سخت و شدید. مراقبت کنید.
با خودش گفته بود: باز شروع شد. جادو و جمبل. گفته بود: اصلاً چرا باید ماشین امانت بگیریم؟
گوشی را گرفته بود سمتش: بیا باهاش حرف بزن، میگه از ایران میرید.
یادش نیست گرفته بود یا نه؟
…
هی پست میگذاشت داغ و تند. نوشته بود برایش که خواب بد دیدهام. تازه شلوغیها شعلهور شده بود. پاسخ نگرفته بود. پشت سرهم پیام داده بود. جواب گرفته بود: من خوبم. در جای امنم.
باز پستهای داغ و تند. باز پیام و جواب که به من پیام نده، برای خودت بهتر است.
یک شب زنگ زده بود که: بیا دامپزشکی… منظورش جلوی برج زیتون بود.
…
داشتند اثاثیه را بالا میبردند، خسته و داغان. با باربری دعوایشان شده بود. زنگ زده بودند پلیس.
…
حالا بعد دو سال جلوی برج ایستاده بودند. گفته بود: من مُردم. گفته بود: اینجا چال کن. سیگار کشیده بودند. رفته بود، سوار موتوری شده بود که منتظرش بود. گفته بود: کسی نیست، پیک است. قبلش هم گفته بود: کلی آدم دورم میچرخند. این را هم گفته بود که: من هرچه باشم، دروغگو نیستم.
…
توحید دربهدر و فراری بود. خودش را خواسته بودند. این هم که داشت تند و داغ مینوشت. نمیشد با یک صفحهی کاری و رسمی دنبالش کرد. آنفالو کرد. شب دید، نوشته است: هر کسی هستی فلان و بهمان...
دیگر نرفته بود صفحهاش را چک کند. هر چه خوانده و دیده و صبر کرده بود،بس بود. تامام. بیشتر از یک ماه میشد، چک نکرده بود.
…
به همه گفته بود: بگویید رفته خارج. شنیده بود اما پدرش به عمهاش میگوید: باجی! آیریلدیلا! عمهاش زنگ زده بود که: عمهات بمیرد پس چرا؟
….
کبوترش هم سیاه بود با نوکِ دم و شاهپرهای سفید. سگ را که دیده بود سیاه، با نوکِ دم و پنجههای سفید، یاد کبوترش افتاده بود. سگ حالا آمده بود به خوابش، روی دو پا ایستاده، برایش دلقکبازی درمیآورد. از خواب بلند شده نشسته بود وسط تخت. چند شب بعد خواب دیده بود که آمده به خانه بدون سگها. گفته بود: پس بچهها کوشن؟ گفته بود: گذاشتمشان جای امن. باز از خواب بلند شده وسط تخت نشسته بود.
عاقبت طاقت نیاورده بود، زنگ زده بود. هرچند ماه یکبار تلفنی حرف میزدند. همه با خشم. همه با تلخی. در تلفن شنیده بود که: بچهم مُرد. چشمش را بسته و سگ کوچک پنجهسفید را دیده و گریه کرد بود. گریه کرده بود. گریه کرده بود. گفته بود: نمیتوانم حرف بزنم. قطع کرده بود.
…
پیک را بالا رفته بود. سنگین. تند. گوشی را برداشته بود.کسی نیست. چرخیده بود. رفته بود توییتر. سرچش کرده بود. دیده بود. بعد از یک ماه و اندی، در همین یکی دو ساعت همینطور پشت سر هم پست گذاشته است. برای یکی نوشته بود: حالا هزار فرسخ از تو دورم. نوشته بود: از کنار امامزاده که رد شدیم، گفتم: الوداع بابا!
….
شبی که نشستند جلو در برج زیتون. یکهو گفته بود: یادت هست آن زنه گفت دو بار تصادف میکنید… گفته بود: خب! گفته بودش: هیچ، اما میخواست بگوید که گفته از ایران میروید. نگفته بود. از هم جدا شده بودند. او رفته بود سوار ترک موتور. این هم نشسته بود به تماشای دست بلند کردن او.
…
چند پیک سنگین و تند و تلخ. پشت سرهم. سیگارش تمام شده بود. خوب است سیگار بچهها مانده خانه. خواسته بود برایش بنویسد: پس این هم درست درآمد. دوبار تصادف کردی. یکبار هم با ماشین امانت و عاقبت رفتی.نگفته بود. سه تا پست را لایک کرده و آمده بود بیرون از صفحه.
…
رفته بود در رختخوابشان. اسبی که سر پا میخوابید. حالا هی میچرخید و پلک میزد.
…
پلک. جانیم سان. پلک. خیر و سعادت. پلک. شب خوش گوز ببیم. پلک. شاخهیگل نرگس. پلک. محضر. پلک. امضا. پلک. وکیل. پلک. دادگاه. پلک
…
۲۶/۱۱/۱۴۰۱. تهران