(۱)
روی هر کدام از کارتنهای قند چیزی مینویسم
دویست کارتن پخش میشود توی بندها
فردا سطلهای زباله که برمیگردند قندها خالی شدهاند
کارتنهای پاره را دانهدانه نگاه میکنم
کنار بعضی از نوشتههام چیزی نوشتهاند
روی یکی نوشته: آه اگر آزادی سرودی میخوند
ولی نخواند
یعنی میخونه
روی یکی نوشته: برو بابا دلت خوشه کو ساقی شیشه
کو ساقی شیرین لب
یکی نوشته: کجای دنیا آدمو بهخاطر پنج میلیون تومن میندازن زندان
همینطوری روی اغلب کارتنها چیزی نوشتند
روی یکی نوشته: از روزی که پفک اومد زندان، زندان هم شد بچهبازی
روی یکی نوشته: این بار که رفتم ملاقات شرعی وقت کم بود هرچی خواهش و التماس کردم یک ربع دیگه وقت بدین ندادن حرامزادهها
روی یکی هم نوشته: من بهروزم مادرم را کشتم خواهرم را کشتم و همین که خواستم رگم را بزنم مأمورها ریختند
یکی نوشته بند نسوان پایان دنیاست
یکی نوشته من دخترم را در زندان به دنیا آوردم
اگر روزی از من پرسید کجا به دنیا آمدم چی بگم؟
یکی هم نوشته من و شهلا همخرج هستیم و هر دو شوهرهایمان را مصرفکننده کردیم
کارتنها را بر میدارم پرت میکنم
روی یکی نوشته نام عشق منم سیمین بود
زندگی بالهای عجیبی دارد
وقتی تمام آرزوهات مردهاند
ناگهان از زیر زانو بال در میآوری
بلند میشوی میایستی کنار تخت
با پتو حرف میزنی
با ملافه با قاشق با فلاسک با نمکدان با جارو با کوفت با زهرمار
خودت را معرفی میکنی
من پوست ترکخورده
من افسوس قرون
من خیابانی با بوی زرد
پتو شغلت را میپرسد
من پروفسور دایره بودم
و اندوه بزرگی در شکلهای زاویهدار هست
میخواهند کارتنها را آتش بزنند
آن گوشه روی یکی نوشته:
کاش در این پانزده سال یکی به ملاقاتم میآمد ولی به تخمم که نیامد
▪️▪️▪️▪️▪️▪️
(۲)
چند کامیون
گردنهای بریده آوردند
در برهوت خالی کردند
یکی نفت پاشید
و شمعِ روشن گرفت به گردنها
گردن میسوخت
شمع میسوخت
برهوت میسوخت
یکی از گردنها که نویسنده بود
کبودتر میسوخت
حروف دور میدان آواز میخواندند
و سماع میکردند
چاقو که نگهبان برهوت بود
شبها مِی میزد
عصرها سراغ شاه شمشاد قدان میرفت
از او تمتع برمیداشت
تابستان به کدام شانه بود
که دستور نحر دادند
و آنکه شکل هندسی برف را بلد بود
رویای سرخی داشت
که از تمام قرون میآمد
نام دومش اگر چه خیابان بود
چشم داشت اندازهی پیاله
چقدر از ماه بسمل آب رفته
چندین گل زرد ایستاده به خُم
انگورها برسند
انگورهای شباب به وقت گلوله
به عهد گردن
انگوردیدهای پدر بزرگ آدم باشد
كلاغ ايستاده کنج گلو
عاشقان با پوست برنزه از درخت پیاده شدند
گردنان خود برداشتند
گرما کجای قصه از باد پیاده شد
رود جاری از ماه غیر از فسفر و ناخن چه داشت
هیچ
هیچ
رودی عمود بود
با خانههای معلق در هوا
که حروف سر بریده آنجا نفس تازه میکردند
القصهیِ کدام از گلوها نام اجدادش را بر برف نوشت و از آبان رفت
فكر كردی اين همه آتشِ بر جان نشسته كشک است
آب بريزی و گردن از خيابان پاك كنی
اين تنهای جوشيده در خُم
پدر داشتند
و از حروف اسمشان مادر میچکید
شکرانهی رگهای جوان
گردن آتش زدند
و برای هر اسمی که خط موربی داشت
اسید آوردند
انگورهای فتاده به خم جوان شدهاند
و آن تابستان که در شانه به خواب رفته بود
پلکهایش را باز کرد
و هزار هزار قناری جوان
از ماه به شهر آمدند
▪️▪️▪️▪️▪️▪️
(۳)
من البته نبودم
او هم
و چند آدم با قیافهی بعید از آن سمت هواخوری هی صدا میکردند:
بنويس حالت خرابه
توی برگهی تقاضای شخصی بنویس
همه داد میزدند:
بابا این حالش خرابه
کلمات که قرص آسنترا نیستند
حرف سرشان میشود
پیش از آنکه البته باشم
رفیق علیطاهر بودم
میرفت بالای تخت
میریخت توی دماغش
سر حال که میشد
میگفت: دکتر برام کی کتاب تذکره رو میاری
چای میریخت
صبر از کدام ناحیهی آدم بیرون میزند
خار خاسک و خار شتر هم برای سنگ کلیه اعلامیه پخش کردهاند
بوی میدان از کجا پیچیده توی اخبار هشت و سی
البته که من منم
و هزار قرن هشتمی اینجا نشستهاند دور میدان
باغِ دوپا سردش که میشود
خودش را آتش میزند
بدل به میدان میشود
افسردهاند حروفی مثل واو و دال و کاف و گاف
سلام به سلطان حروف؛ گاف
همنشین بی بدیل همهی تاریخ
همانجا که بعیدان بر سر عهد نشسته
فیالواقع میسازند
ستون اول روزنامه یعنی گاف
بعد از سلام هر چه بگویی
اتفاق مهم زندگیِ خودتی
با كاپشن خرمايی مايل که احمدینژاد میپوشد چگونهای
آن لکههای سرخ
آن لکههای سرخِ پاشيده/ پخش شده توی كِرِم
توی برگهی تقاضای شخصی نوشته بود:
سنگهای کلیهی من اهلیاند
و ربطی ندارند
به سنگهایی که در خیابان پرت میشوند
گفتم: علیطاهر بابا لثههات عفونت کردن برو بهداری
چای ریخت
کلماتی که آسنترا میخوردند
و قبلا هر بیست و یک روز
یک شوک قوی میدیدند
برای روزنامه سنگیناند
به درد شبنامه میخورند
چگونهای سلطان حروف
گافِ ابدیِ خوابيده زير زبان همهی سیاستمداران از ازل تا ابد
علی در برگهی تقاضای شخصی نوشته بود:
من عاشقم
دلم برای بغل تنگ است
لطفا